نگاهي ديگر بر اصلاح طلبان جمهوري اسلامي
سام قندچي
در گذشته درباره نظريات اصلاح طلبان اسلامي به تفصيل نوشته ام و در اينجا ابداً هدف من بحث نظرات آنها نيست. خوانندگاني که نظر من در باره باصطلاح دموکراسي اسلامي را بخواهند ميتوانند نوشتار "دموکراسي اسلامي پلوراليسم نيست [http://www.ghandchi.com/308-IslamicDemocracy.htm]" را بخوانند. همچنين در مقاله "اصلاح طلبي ارتجاعي [http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm]" درباره اينکه انقلاب يا اصلاحات در خود هدف تحول نيستند را توضيح داده ام و اينکه بحث اين است که اين راه ها برای ترقي خواهي به کار ميروند يا براي واپسگرائي. و در نوشتار "ايران-جمهوري آينده نگر [http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm] تفاوت درکي را که جامعه ايده آل برايش جامعه اي با برسميت شناختن "حقوق انساني" است از درکي که برايش جامعه ارجح تر جامعه اي را ميداند که از انسانهاي با فضيلت تري تشکيل شده باشد، نشان دادم، و بحث کردم که آيت الله خاتمي با وجود نقل قول از آلکسيس دو توکويل، اصل بحث وي را در مورد اينکه بنفع حتي روحانيون است که دولت و مذهب از هم جدا باشند، درک نکرده، چرا که با درک اول از جامعه ايده آل سمت گيري نميکند و به اينگونه ازهمه طرفداران جامعه باز جدا ميشود. و نيز نظرم را درباره تأکيد اصلاح طلبان اسلامي بر روشهاي مبارزه نظير روزه گرفتن در مقاله درباره ماه رمضان [http://www.ghandchi.com/451-PayameRamadan.htm ] نوشته ام و بحث من در اينجا نيستند.
همچنين تا آنجا نيز که به اهداف واقعي اصلاح طلبان اسلامي در رابطه با قدرت مربوط ميشود در نوشتار " قدرت، مذهب، و اصلاح طلبان ج.ا [http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm] نظرم را گفته ام و نيز در رابطه با آلترناتيو جبهه سکولار [http://www.ghandchi.com/428-UnitedFrontSecularism.htm ] که حتي آنها را نيز بايستي شامل شود ولي نه در نقش رهبري، در گذشته بحث کرده ام. و بالاخره نظرم درباره آنکه "سکولاريسم چيست [http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm]" را سالها پيش مفصلاً تدوين کردم. درباره آنهائي که در خارج کشور طرفداران اصلاح طلبان هستند و اکثراً نقش لابي ايست هاي جمهوري اسلامي را ايفا ميکنند هم بارها بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm#12 ] و علاقمندان ميتوانند به آن نوشته ها مراجعه کنند.
***
در اين نوشتار اصلاً هدف من هيچکدام از بحث هاي بالا نيست. در اينجا ميخواهم نگاه کنم به نقش واقعي اصلاح طلبان در جمهوري اسلامي جدا از آنکه با ديدگاه هاي آنها موافق باشيم يا مخالف، و اساساٌ ميخواهم دلائل نقشي که آنها در تحول کنوني ايران پيدا کرده اند را مورد بحث قرار دهم و اينکه آيا دليل اين نقش آنها تصوري است که بعضي فکر ميکنند براي مردم ايران اسلام مهم است، و يا اينکه دلائل ديگري باعث نقش خاص اصلاح طلبان در اوضاع سياسي کنوني ايران شود، و اصلاً اهميت نقش واقعي آنها در ايران کنوني و تحول آينده جامعه ايران چيست.
بسياري از افراد نسبتاٌ مطلع درباره امور سياسي که مدت طولاني در ايران زندگي نکرده اند و بيشتر در خارج طفوليت و جواني خود را سپري کرده اند و به ايران مسافرت کرده اند، خيال ميکنند که جامعه ايران خيلي اسلامي است و قوراً بخاطر تأکيد اصلاح طلبان برروي دموکراسي، فکر ميکنند که مردم ايران چون اسلامي هستند گزينه دموکراسي اسلامي مدل مورد توجهشان از آزادي است. اگر اينچنين بود چرا صد سال پيش که جامعه ايران عقب مانده تر از سال 57 بود، گزينه مذهبي را بر نگزيد و آنزمان راه سکولار را انتخاب کرد، و حتي مبارزين شديداً مذهبي مشروطيت هم اساساً از گزينه سکولاريسم دفاع کردند!
من در اينجا اصلاً هدفم بحث انقلاب مشروطه نيست که در گذشته بررسي کرده ام [http://www.ghandchi.com/443-mashrootiat.htm] و اشاره من در اينجا فقط اين امر است که نمونه گزينه شکولار مشروطه خواهان خيلي روشن نشان ميدهد که باصطلاح "خصلت اسلامي" جامعه ايران آنهم يک قرن بعد از مشروطيت، دليل انقلاب اسلامي نبوده و دليل نقش اصلاح طلبان اسلامي بعنوان نيروي عمده سياسي در ايران کنوني هم ،نيست.
پس علت چيست؟
بنظر من خوب است نگاهي به دوران رژيم شاه بياندازيم. يکي از اقدامات مهم رژيم شاه پس از شروع جنگ چريکي در سال 1349 که چپ ايران نيروي اصلي آن بود، آزاد گذاشتن و حتي تقويت جريانات اسلامي نظير دکتر علي شريعتي و حسينيه ارشاد در ايران بود. رژيم شاه فکر ميکرد جريانات اسلامي ضد کمونيست نظير شريعتي و مطهري ميتوانند کمک مهمي به نابودي اپوزيسيون مسلح اةران که اساسا! چپ بود، بکنند و جالب است که هميشه رژيم شاه در ان سالها سعي داشت که مجاهدين را هم "مارکسيست اسلامي" بخواند چرا که فکر ميکرد اپوزيسيون اصلي که توان سرنگوني آن رژيم را داشت، کمونيستها بودند.
جالب است که حتي نيروهاي مخالف درون خود رژيم شاه نظير دکتر علي اميني هيچگاه نه از سوي رژيم شاه اجازه رشد پيدا کردند و نه از سوي مردم و مخالفين رژيم چندان جدي گرفته شدند. مخالفتهاي حزب مردم و ايران نوين با تمسخر اپوزيسيون روبرو شد و خود رژيم شاه هم آنها را تعطيل و حزب رستاخيز را اعلام کرد و در آخر کار هم امثال بني احمد و پزشکپور نيز از سوي اپوزيسيون جدي گرفته نشدند و رژيم هم امکانات آنها را تا آخر خيلي محدود نگه داشت.
حتي در آخرين روزهاي سلطنت با اينکه هميشه رژيم شاه ميدانست جبهه ملي بحش مهمي از اپوزيسيون ايران است که ميـتوان از آن در برابر رشد چپ و جريان چريکي دفاع کرد، ولي از ترس آنکه جبهه ملي خود آلترناتيو شاه شود، به آنان تا زمان بختيار اجازه تقبل نخست وزيري داده نشد و آن زمان ديگر نيروي اسلامگرايان که سالها رژيم شاه بعنوان خنثي کننده چپ و مليون پر و بالش ميداد، خود سرنگون کننده رژيم شاه شد، و پشتيباني بخش اعظم جبهه ملي و چپ را نيز بدست آورد، و بدون هيچ منازع جدي در بهمن 57 قدرت را بدست گرفت.
چرا آنچه در رژيم شاه روي داد را توضيح دادم؟ براي اينکه تفاوت عملکرد جمهوري اسلامي با رژيم شاه را در برخورد با اپوزيسيون درک کنيم پرا که اين موضوع اصل بحث درباره نقش اصلاح طلبان در ايران کنوني را روشن خواهد کرد.
***
يکي از نکات مهم رژيم جمهوري اسلامي اين است که گرچه در سالهاي اول بقدرت رسيدن رژيم اسلامي هنوز به اتحاد نيروهاي انقلاب براي جلوگيري از بازگشت رژيم سابق نياز داشت، با اين وجود در عرض کمتر از دو سال، سرکوب همه نيروهاي اپوزيسيون به بهانه هاي مختلف شروع شد، و در 1360 اولين اعدام هاي دسته جمعي مخالفين انجام شد که بعداً در 1367 موج دوم قتل عام مخالفين در زندان آنرا کامل کرد. اما نکته جالب اين است که در طول همه اين سالها، اپوزيسيون *درون* رژيم امکان فعاليت داشت، و اينگونه آنرا به يک آلترناتيو نيروهاي اپوزيسيون خارج رژيم مبدل شد، و اين نيروئي بود که هم رژيم به آن اجازه وجود ميداد و هم مخالفين اين ها را جدي ميگرفتند، از آيت الله منتظري گرفته تا اصلاح طلبان دوم خرداد که سالها بعد خود را نشان دادند.
يعني اگر از نظر دولت شاه اجازه وجود جريان اسلامي نظير شريعتي و تحمل ان بعنوان خنثي کننده اپوزيسيون چپ و ناسيوناليست تصور ميشد، از نظر جمهوري اسلامي آنچه بعد ها *اصلاح طلبان* خواند شدندچنين نقشي را قرار بود ايفا کنند و کردند. ابداً منظور من اين نيست که اصلاح طلبان عوامل رژيم جمهوري اسلامي بودند. خير.
همانطور که شريعتي هم عامل رژيم شاه نبود.
وليکن اجازه وجود و تحمل يک جريان توسط رژيم استبدادي باعث ميشود آن نيرو در جامعه بتواند بمثابه يک نيروي اپوزيسيون شبه قانوني رشد کند که چنان هم شد و در زمان شاه، نيروهاي اسلامي توانستند به نيروي عمده اپوزيسيون تبديل شوند در صورتيکه نه امثال دکتر علي اميني توانستند رشد کنند که اپوزيسيون درون ان رژيم بودند و نه نيروهاي چپ و ناسيوناليست که جريانات اصلي اپوزيسيون بيروني رژيم شاه بودند، و در اين رژيم، به عکس امثال اصلاح طلبان اسلامي که اساساً اپوزيسيون درون رژيم هستند تحمل شده اند و به نيروئي بزرگ در داخل ايران بدل شده اند و بعوض نيروهاي اپوزيسيون غير اسلامگرا نظير سلطنت طلبان يا چپ در ايران اجازه گسترشي نداشته اند.
ممکن است سؤال شود که آيا اين کار رژيم اسلامي با برنامه براي سوء استفاده از اصلاح طلبان بوده است. من فکر ميکنم با وجود آنکه رژيم از انان بهره جسته و کماکان استفاده ميکند وليکن اين تحول اساساً به اين دليل بوده است که رژيم اسلامي بر خلاف رژيم شاه هنوز هم نتوانسته مطلقه شود و شايد هيچ وقت هم نتوان حکومت تئوکراتيک مطلقه در ايران داشت و دليل اين واقعيت فقط يک برنامه رژيم نبوده است. به هر حال موضوع مطلقه شدن و ابعاد آن در جمهوري اسلامي بحث من در اين نوشتار نيست.
***
هدف اصلي بحث من در اينجا نتيجه اين واقعيت است. به عبارت ديگر اينکه اپوزيسيون درون رژيم جريان اصلي مخالفت تحمل شده در رژيم اسلامي است که متعاقباً در اين سالها قادر به رشد وسيع در داخل ايران بوده است، چه اهميتي براي جنبش مترقي ايران دارد؟
يک نگاه ساده به ايران در سالهاي اخير حضور جرياناتي نظير انجمن هاي اسلامي دانشجوئي، دفتر تحکيم وحدت، جبهه مشارکت و امثالهم را به وضوح نشان ميدهد. البته اين درست است که در ابتدا جرياناتي نظير دفتر تحکيم وحدت بمثابه نيروهاي طرفدار رژيم جمهوري اسلامي در دانشگاه ها ايجاد شدند و بعد خود اين انجمن ها استحاله پيدا کردند و به نيرهاي مخالف رژيم مبدل شدند، وليکن نميشود گفت که سازندگان اين حرکت ها همگي عوامل رژيم بوده اند و بيان نيروي مخالف رژيم نبوده اند، و از سوي ديگر نميشود گفت که رژيم هم از مخالف بودن آنها مطلع نبوده است، و نميشود همه اين ها را هم دعوا هاي جناحي رژيم ديد.
منظور من اين است که از همان ابتدا با وجود آنکه اينها يک بخش اپوزيسيون بوده اند وليکن تحمل ميشده اند.
اين امر باعث شده است که در عرض پانزده تا بيست سال، نيروهاي اصلاح طلب اسلامي به نيروي پر قدرتي از اپوزيسيون رژيم تبديل شدند، و در واقع همين اپوزيسيون هم ميز بازي انتخابات را براي رژيم در زمان انتخاب خاتمي چرخاند و نگذاشت کانديد مورد علاقه بيشتر رژيم که ناطق نوري بود، انتخاب شود. اجازه دهيد تأکيد کنم که منظورم مترقي و دموکرات خواندن خاتمي نيست و من در آن مورد همان موقع [http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm[ و بويژه در زمان 18 تير باندازه کافي نوشته ام، و اينجا بحث من مسأله ديگري است، و اميدوارم اين بحث با نظر لابي ايست هاي[http://www.ghandchi.com/349-Lobbyists.htm] جمهوري اسلامي اشتباه نشود. اجازه دهيد بيشتر توضيح دهم.
***
چرا ما در ايران اپوزيسيون را با رنگ اسلامي ميبينيم. علتش گزينه اي برخورد کردن رژيم اسلامي با اپوزيسيون است که نظير عمل مشابهي از سوي رژيم شاه در بيست سال آخر آن رژيم است ،هرچند همانطور که توضيح دادم شيوه برخورد جمهوري اسلامي در انتخاب گزينه مورد تحملش اپوزيسيون دروني خود اين رژيم است که با رژيم شاه است که گزينه مورد تحملش اسلامگرايان خارخ رژيمش نظير شريعتي بودند. اما هم جمهوري اسلامي و هم رژيم شاه با دوران قاجار تفاوت دارند که برخورد با اپوزيسيون اينگونه آگاهانه و گزينه اي نبوده است. در نتيجه اين نوع عملکرد گزينه اي باعث شده است آنهائي که بر مبناي قدرت نيروهاي مختلف اپوزيسيون قضاوت در مورد جهت گيري نحوه تفکر و علائق اجتماعي مردم ايران ميکنند، هم در زمان شاه و هم اکنون، به اشنباه فکر ميکنند که چون اپوزيسيون قابل رؤيت که گزينه تحمل شده رژيم است در هر دو دوره 20 سال آخر شاه و جمهوري اسلامي رنگ اسلامي دارد، گوئي جامعه خيلي اسلامي است و نه انکه برخورد گزينه اي رژيم به اپوزيسيون اين رنگ را باعث شده است.
نتيجه ديگر اين بحث من اين است که به احتمال زياد گورکن اين رژيم هم جريان اصلاح طلب تحمل شده، خواهد شد، و حتي در رژيم احمدي نژاد هم در امتداد همين ديدگاه ممتد گزينه اي جمهوري اسلامي نسبت به اپوزيسيون، روزنامه هاي اصلي اصلاح طلبان آزاد گذارده شده اند. هيچگاه رژيم شاه در زماني که اجازه رشد به جريان اسلامگرا و شريعتي را ميداد فکر نميکرد که نه گروه هاي کمونيست چپ بلکه همين نيروي اسلامگرا به حکومتش پايان دهد. شايد پايان جمهوري اسلامي هم همين محاسبه غلط برخورد گزينه اي جمهوري اسلامي را برايش به ارمغان آورد.
جالب است که جريان سلطنت طلب در 27 سال گذشته در خارج ايران نقشي مثل کنفدراسيون در زمان شاه پيدا کرده است، به اين معني که اين نيرو باعث شده پشتيباني دولت هاي غربي از دولت ايران کاسته شود و در نتيجه نيروهاي اپوزيسيون تحمل شده در ايران که در رأس آنها اصلاح طلبان مذهبي و در حد خيلي کمي هم بقاياي حزب توده هستند، رشد کنند. همانگونه که فعاليتهاي کنفدراسيون در خارج در زمان شاه نيروهاي فعال تحمل شده در زمان شاه نظير جريانات اسلامگراي طرفدار دکتر شريعتي را به الترناتيو رژيم شاه مبدل کرد که با کاهش يافتن پشتيباني دولت هاي غربي از دولت ايران پيروزي اپوزيسيون تحمل شده در ايران يعني نيروهاي اسلامگرا که بالاخره بدور خميني حلقه زدند رژيم شاه را سرنگون کردند، و نه دو نيروي مسلح آن سالها يعني فدائيان و مجاهدين که رژيم شاه چپ ميشناخت و خطر سقوط خود را از سوي آنها تصور ميکرد!
***
خلاصه کنم بنظر من آنچه رژيم در 20 سال اخير در رابطه با تحمل اصلاح طلبان اسلامي انجام داده است شرايط ويژه اي را براي تحول آينده ايران بوجود آورده است که نيروهاي آينده نگر بايستي به آن هم بعنوان چالش، وقتي کساني اين ظاهر را دليلي بر اسلامي بودن جامعه ايران ميکنند، و در عين حال هم هم به عنوان فرصت، براي آنکه اين نيرو ميتواند نقش مهمي در پايان دادن به رژيم ايفا کنند، درک کنند. البيه يک چيز که از تجربه اپوزيسيون تحمل شده در رژيم شاه بايستي آموخت اين است که هيچگاه اجازه نداد اين اپوزيسيون تحمل شده که از ترقي خواهي هم زياد فاصله دارد رهبري تحول آينده ايران را در دست گيرد، با وجود آنکه اتحاد با آن و داشتن آنان در صفوف جبهه متحد سکولار در ايران [http://www.ghandchi.com/428-UnitedFrontSecularism.htm]، لازمه پيروزي جنبش سکولار است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
22 مهر 1385
Oct 14, 2006
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
سام قندچي
در گذشته درباره نظريات اصلاح طلبان اسلامي به تفصيل نوشته ام و در اينجا ابداً هدف من بحث نظرات آنها نيست. خوانندگاني که نظر من در باره باصطلاح دموکراسي اسلامي را بخواهند ميتوانند نوشتار "دموکراسي اسلامي پلوراليسم نيست [http://www.ghandchi.com/308-IslamicDemocracy.htm]" را بخوانند. همچنين در مقاله "اصلاح طلبي ارتجاعي [http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm]" درباره اينکه انقلاب يا اصلاحات در خود هدف تحول نيستند را توضيح داده ام و اينکه بحث اين است که اين راه ها برای ترقي خواهي به کار ميروند يا براي واپسگرائي. و در نوشتار "ايران-جمهوري آينده نگر [http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm] تفاوت درکي را که جامعه ايده آل برايش جامعه اي با برسميت شناختن "حقوق انساني" است از درکي که برايش جامعه ارجح تر جامعه اي را ميداند که از انسانهاي با فضيلت تري تشکيل شده باشد، نشان دادم، و بحث کردم که آيت الله خاتمي با وجود نقل قول از آلکسيس دو توکويل، اصل بحث وي را در مورد اينکه بنفع حتي روحانيون است که دولت و مذهب از هم جدا باشند، درک نکرده، چرا که با درک اول از جامعه ايده آل سمت گيري نميکند و به اينگونه ازهمه طرفداران جامعه باز جدا ميشود. و نيز نظرم را درباره تأکيد اصلاح طلبان اسلامي بر روشهاي مبارزه نظير روزه گرفتن در مقاله درباره ماه رمضان [http://www.ghandchi.com/451-PayameRamadan.htm ] نوشته ام و بحث من در اينجا نيستند.
همچنين تا آنجا نيز که به اهداف واقعي اصلاح طلبان اسلامي در رابطه با قدرت مربوط ميشود در نوشتار " قدرت، مذهب، و اصلاح طلبان ج.ا [http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm] نظرم را گفته ام و نيز در رابطه با آلترناتيو جبهه سکولار [http://www.ghandchi.com/428-UnitedFrontSecularism.htm ] که حتي آنها را نيز بايستي شامل شود ولي نه در نقش رهبري، در گذشته بحث کرده ام. و بالاخره نظرم درباره آنکه "سکولاريسم چيست [http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm]" را سالها پيش مفصلاً تدوين کردم. درباره آنهائي که در خارج کشور طرفداران اصلاح طلبان هستند و اکثراً نقش لابي ايست هاي جمهوري اسلامي را ايفا ميکنند هم بارها بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm#12 ] و علاقمندان ميتوانند به آن نوشته ها مراجعه کنند.
***
در اين نوشتار اصلاً هدف من هيچکدام از بحث هاي بالا نيست. در اينجا ميخواهم نگاه کنم به نقش واقعي اصلاح طلبان در جمهوري اسلامي جدا از آنکه با ديدگاه هاي آنها موافق باشيم يا مخالف، و اساساٌ ميخواهم دلائل نقشي که آنها در تحول کنوني ايران پيدا کرده اند را مورد بحث قرار دهم و اينکه آيا دليل اين نقش آنها تصوري است که بعضي فکر ميکنند براي مردم ايران اسلام مهم است، و يا اينکه دلائل ديگري باعث نقش خاص اصلاح طلبان در اوضاع سياسي کنوني ايران شود، و اصلاً اهميت نقش واقعي آنها در ايران کنوني و تحول آينده جامعه ايران چيست.
بسياري از افراد نسبتاٌ مطلع درباره امور سياسي که مدت طولاني در ايران زندگي نکرده اند و بيشتر در خارج طفوليت و جواني خود را سپري کرده اند و به ايران مسافرت کرده اند، خيال ميکنند که جامعه ايران خيلي اسلامي است و قوراً بخاطر تأکيد اصلاح طلبان برروي دموکراسي، فکر ميکنند که مردم ايران چون اسلامي هستند گزينه دموکراسي اسلامي مدل مورد توجهشان از آزادي است. اگر اينچنين بود چرا صد سال پيش که جامعه ايران عقب مانده تر از سال 57 بود، گزينه مذهبي را بر نگزيد و آنزمان راه سکولار را انتخاب کرد، و حتي مبارزين شديداً مذهبي مشروطيت هم اساساً از گزينه سکولاريسم دفاع کردند!
من در اينجا اصلاً هدفم بحث انقلاب مشروطه نيست که در گذشته بررسي کرده ام [http://www.ghandchi.com/443-mashrootiat.htm] و اشاره من در اينجا فقط اين امر است که نمونه گزينه شکولار مشروطه خواهان خيلي روشن نشان ميدهد که باصطلاح "خصلت اسلامي" جامعه ايران آنهم يک قرن بعد از مشروطيت، دليل انقلاب اسلامي نبوده و دليل نقش اصلاح طلبان اسلامي بعنوان نيروي عمده سياسي در ايران کنوني هم ،نيست.
پس علت چيست؟
بنظر من خوب است نگاهي به دوران رژيم شاه بياندازيم. يکي از اقدامات مهم رژيم شاه پس از شروع جنگ چريکي در سال 1349 که چپ ايران نيروي اصلي آن بود، آزاد گذاشتن و حتي تقويت جريانات اسلامي نظير دکتر علي شريعتي و حسينيه ارشاد در ايران بود. رژيم شاه فکر ميکرد جريانات اسلامي ضد کمونيست نظير شريعتي و مطهري ميتوانند کمک مهمي به نابودي اپوزيسيون مسلح اةران که اساسا! چپ بود، بکنند و جالب است که هميشه رژيم شاه در ان سالها سعي داشت که مجاهدين را هم "مارکسيست اسلامي" بخواند چرا که فکر ميکرد اپوزيسيون اصلي که توان سرنگوني آن رژيم را داشت، کمونيستها بودند.
جالب است که حتي نيروهاي مخالف درون خود رژيم شاه نظير دکتر علي اميني هيچگاه نه از سوي رژيم شاه اجازه رشد پيدا کردند و نه از سوي مردم و مخالفين رژيم چندان جدي گرفته شدند. مخالفتهاي حزب مردم و ايران نوين با تمسخر اپوزيسيون روبرو شد و خود رژيم شاه هم آنها را تعطيل و حزب رستاخيز را اعلام کرد و در آخر کار هم امثال بني احمد و پزشکپور نيز از سوي اپوزيسيون جدي گرفته نشدند و رژيم هم امکانات آنها را تا آخر خيلي محدود نگه داشت.
حتي در آخرين روزهاي سلطنت با اينکه هميشه رژيم شاه ميدانست جبهه ملي بحش مهمي از اپوزيسيون ايران است که ميـتوان از آن در برابر رشد چپ و جريان چريکي دفاع کرد، ولي از ترس آنکه جبهه ملي خود آلترناتيو شاه شود، به آنان تا زمان بختيار اجازه تقبل نخست وزيري داده نشد و آن زمان ديگر نيروي اسلامگرايان که سالها رژيم شاه بعنوان خنثي کننده چپ و مليون پر و بالش ميداد، خود سرنگون کننده رژيم شاه شد، و پشتيباني بخش اعظم جبهه ملي و چپ را نيز بدست آورد، و بدون هيچ منازع جدي در بهمن 57 قدرت را بدست گرفت.
چرا آنچه در رژيم شاه روي داد را توضيح دادم؟ براي اينکه تفاوت عملکرد جمهوري اسلامي با رژيم شاه را در برخورد با اپوزيسيون درک کنيم پرا که اين موضوع اصل بحث درباره نقش اصلاح طلبان در ايران کنوني را روشن خواهد کرد.
***
يکي از نکات مهم رژيم جمهوري اسلامي اين است که گرچه در سالهاي اول بقدرت رسيدن رژيم اسلامي هنوز به اتحاد نيروهاي انقلاب براي جلوگيري از بازگشت رژيم سابق نياز داشت، با اين وجود در عرض کمتر از دو سال، سرکوب همه نيروهاي اپوزيسيون به بهانه هاي مختلف شروع شد، و در 1360 اولين اعدام هاي دسته جمعي مخالفين انجام شد که بعداً در 1367 موج دوم قتل عام مخالفين در زندان آنرا کامل کرد. اما نکته جالب اين است که در طول همه اين سالها، اپوزيسيون *درون* رژيم امکان فعاليت داشت، و اينگونه آنرا به يک آلترناتيو نيروهاي اپوزيسيون خارج رژيم مبدل شد، و اين نيروئي بود که هم رژيم به آن اجازه وجود ميداد و هم مخالفين اين ها را جدي ميگرفتند، از آيت الله منتظري گرفته تا اصلاح طلبان دوم خرداد که سالها بعد خود را نشان دادند.
يعني اگر از نظر دولت شاه اجازه وجود جريان اسلامي نظير شريعتي و تحمل ان بعنوان خنثي کننده اپوزيسيون چپ و ناسيوناليست تصور ميشد، از نظر جمهوري اسلامي آنچه بعد ها *اصلاح طلبان* خواند شدندچنين نقشي را قرار بود ايفا کنند و کردند. ابداً منظور من اين نيست که اصلاح طلبان عوامل رژيم جمهوري اسلامي بودند. خير.
همانطور که شريعتي هم عامل رژيم شاه نبود.
وليکن اجازه وجود و تحمل يک جريان توسط رژيم استبدادي باعث ميشود آن نيرو در جامعه بتواند بمثابه يک نيروي اپوزيسيون شبه قانوني رشد کند که چنان هم شد و در زمان شاه، نيروهاي اسلامي توانستند به نيروي عمده اپوزيسيون تبديل شوند در صورتيکه نه امثال دکتر علي اميني توانستند رشد کنند که اپوزيسيون درون ان رژيم بودند و نه نيروهاي چپ و ناسيوناليست که جريانات اصلي اپوزيسيون بيروني رژيم شاه بودند، و در اين رژيم، به عکس امثال اصلاح طلبان اسلامي که اساساً اپوزيسيون درون رژيم هستند تحمل شده اند و به نيروئي بزرگ در داخل ايران بدل شده اند و بعوض نيروهاي اپوزيسيون غير اسلامگرا نظير سلطنت طلبان يا چپ در ايران اجازه گسترشي نداشته اند.
ممکن است سؤال شود که آيا اين کار رژيم اسلامي با برنامه براي سوء استفاده از اصلاح طلبان بوده است. من فکر ميکنم با وجود آنکه رژيم از انان بهره جسته و کماکان استفاده ميکند وليکن اين تحول اساساً به اين دليل بوده است که رژيم اسلامي بر خلاف رژيم شاه هنوز هم نتوانسته مطلقه شود و شايد هيچ وقت هم نتوان حکومت تئوکراتيک مطلقه در ايران داشت و دليل اين واقعيت فقط يک برنامه رژيم نبوده است. به هر حال موضوع مطلقه شدن و ابعاد آن در جمهوري اسلامي بحث من در اين نوشتار نيست.
***
هدف اصلي بحث من در اينجا نتيجه اين واقعيت است. به عبارت ديگر اينکه اپوزيسيون درون رژيم جريان اصلي مخالفت تحمل شده در رژيم اسلامي است که متعاقباً در اين سالها قادر به رشد وسيع در داخل ايران بوده است، چه اهميتي براي جنبش مترقي ايران دارد؟
يک نگاه ساده به ايران در سالهاي اخير حضور جرياناتي نظير انجمن هاي اسلامي دانشجوئي، دفتر تحکيم وحدت، جبهه مشارکت و امثالهم را به وضوح نشان ميدهد. البته اين درست است که در ابتدا جرياناتي نظير دفتر تحکيم وحدت بمثابه نيروهاي طرفدار رژيم جمهوري اسلامي در دانشگاه ها ايجاد شدند و بعد خود اين انجمن ها استحاله پيدا کردند و به نيرهاي مخالف رژيم مبدل شدند، وليکن نميشود گفت که سازندگان اين حرکت ها همگي عوامل رژيم بوده اند و بيان نيروي مخالف رژيم نبوده اند، و از سوي ديگر نميشود گفت که رژيم هم از مخالف بودن آنها مطلع نبوده است، و نميشود همه اين ها را هم دعوا هاي جناحي رژيم ديد.
منظور من اين است که از همان ابتدا با وجود آنکه اينها يک بخش اپوزيسيون بوده اند وليکن تحمل ميشده اند.
اين امر باعث شده است که در عرض پانزده تا بيست سال، نيروهاي اصلاح طلب اسلامي به نيروي پر قدرتي از اپوزيسيون رژيم تبديل شدند، و در واقع همين اپوزيسيون هم ميز بازي انتخابات را براي رژيم در زمان انتخاب خاتمي چرخاند و نگذاشت کانديد مورد علاقه بيشتر رژيم که ناطق نوري بود، انتخاب شود. اجازه دهيد تأکيد کنم که منظورم مترقي و دموکرات خواندن خاتمي نيست و من در آن مورد همان موقع [http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm[ و بويژه در زمان 18 تير باندازه کافي نوشته ام، و اينجا بحث من مسأله ديگري است، و اميدوارم اين بحث با نظر لابي ايست هاي[http://www.ghandchi.com/349-Lobbyists.htm] جمهوري اسلامي اشتباه نشود. اجازه دهيد بيشتر توضيح دهم.
***
چرا ما در ايران اپوزيسيون را با رنگ اسلامي ميبينيم. علتش گزينه اي برخورد کردن رژيم اسلامي با اپوزيسيون است که نظير عمل مشابهي از سوي رژيم شاه در بيست سال آخر آن رژيم است ،هرچند همانطور که توضيح دادم شيوه برخورد جمهوري اسلامي در انتخاب گزينه مورد تحملش اپوزيسيون دروني خود اين رژيم است که با رژيم شاه است که گزينه مورد تحملش اسلامگرايان خارخ رژيمش نظير شريعتي بودند. اما هم جمهوري اسلامي و هم رژيم شاه با دوران قاجار تفاوت دارند که برخورد با اپوزيسيون اينگونه آگاهانه و گزينه اي نبوده است. در نتيجه اين نوع عملکرد گزينه اي باعث شده است آنهائي که بر مبناي قدرت نيروهاي مختلف اپوزيسيون قضاوت در مورد جهت گيري نحوه تفکر و علائق اجتماعي مردم ايران ميکنند، هم در زمان شاه و هم اکنون، به اشنباه فکر ميکنند که چون اپوزيسيون قابل رؤيت که گزينه تحمل شده رژيم است در هر دو دوره 20 سال آخر شاه و جمهوري اسلامي رنگ اسلامي دارد، گوئي جامعه خيلي اسلامي است و نه انکه برخورد گزينه اي رژيم به اپوزيسيون اين رنگ را باعث شده است.
نتيجه ديگر اين بحث من اين است که به احتمال زياد گورکن اين رژيم هم جريان اصلاح طلب تحمل شده، خواهد شد، و حتي در رژيم احمدي نژاد هم در امتداد همين ديدگاه ممتد گزينه اي جمهوري اسلامي نسبت به اپوزيسيون، روزنامه هاي اصلي اصلاح طلبان آزاد گذارده شده اند. هيچگاه رژيم شاه در زماني که اجازه رشد به جريان اسلامگرا و شريعتي را ميداد فکر نميکرد که نه گروه هاي کمونيست چپ بلکه همين نيروي اسلامگرا به حکومتش پايان دهد. شايد پايان جمهوري اسلامي هم همين محاسبه غلط برخورد گزينه اي جمهوري اسلامي را برايش به ارمغان آورد.
جالب است که جريان سلطنت طلب در 27 سال گذشته در خارج ايران نقشي مثل کنفدراسيون در زمان شاه پيدا کرده است، به اين معني که اين نيرو باعث شده پشتيباني دولت هاي غربي از دولت ايران کاسته شود و در نتيجه نيروهاي اپوزيسيون تحمل شده در ايران که در رأس آنها اصلاح طلبان مذهبي و در حد خيلي کمي هم بقاياي حزب توده هستند، رشد کنند. همانگونه که فعاليتهاي کنفدراسيون در خارج در زمان شاه نيروهاي فعال تحمل شده در زمان شاه نظير جريانات اسلامگراي طرفدار دکتر شريعتي را به الترناتيو رژيم شاه مبدل کرد که با کاهش يافتن پشتيباني دولت هاي غربي از دولت ايران پيروزي اپوزيسيون تحمل شده در ايران يعني نيروهاي اسلامگرا که بالاخره بدور خميني حلقه زدند رژيم شاه را سرنگون کردند، و نه دو نيروي مسلح آن سالها يعني فدائيان و مجاهدين که رژيم شاه چپ ميشناخت و خطر سقوط خود را از سوي آنها تصور ميکرد!
***
خلاصه کنم بنظر من آنچه رژيم در 20 سال اخير در رابطه با تحمل اصلاح طلبان اسلامي انجام داده است شرايط ويژه اي را براي تحول آينده ايران بوجود آورده است که نيروهاي آينده نگر بايستي به آن هم بعنوان چالش، وقتي کساني اين ظاهر را دليلي بر اسلامي بودن جامعه ايران ميکنند، و در عين حال هم هم به عنوان فرصت، براي آنکه اين نيرو ميتواند نقش مهمي در پايان دادن به رژيم ايفا کنند، درک کنند. البيه يک چيز که از تجربه اپوزيسيون تحمل شده در رژيم شاه بايستي آموخت اين است که هيچگاه اجازه نداد اين اپوزيسيون تحمل شده که از ترقي خواهي هم زياد فاصله دارد رهبري تحول آينده ايران را در دست گيرد، با وجود آنکه اتحاد با آن و داشتن آنان در صفوف جبهه متحد سکولار در ايران [http://www.ghandchi.com/428-UnitedFrontSecularism.htm]، لازمه پيروزي جنبش سکولار است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
22 مهر 1385
Oct 14, 2006
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html