دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۷

کدام شعائر پايدارترند؟ بحثي در مورد مسئلهء حجاب

کدام شعائر پايدارترند؟ بحثي در مورد مسئلهء حجاب
سام قندچی

يک پرسش کلي که بجد براي من مطرح است اينگونه فرموله مي شود: چرا رژيم اسلامي در انجام و استمرار اجراي برخي از "شعائر" موفق و در مورد برخي ديگر کمتر موفق بوده و يا بکلي شکست خورده است؟
منظور خود از شعائر را نيز با مثالي روشن مي کنم. در اروپا، در اوج حکومت تئوکراتيک شهر رم در سال 1600، وقتي جوردانو برونو، را به حکم ارتداد، آتش زدند در قلمروي کليسياي کاتوليک افساد و دزدي همه جا گير شده بود و به همين علت دسته هاي شلاق زني درست شده بودند که ـ درست نظير سينه زنان شيعهء امروز ـ خود را شلاق مي زدند. در روز آتش زدن جوردانو برونو هم همين دستجات وارد ميدان شدند و در فضائي که همهء جمعيت شلاق زن طلب استغفار از گناهان خود مي کردند، رهبران مذهبي، با مشارکت مردم، جوردانو برونو را آتش زدند. (1)

در اين مثال متوجه مي شويم که همهء شعائر ـ از شلاق زني مؤمنان گرفته تا آتش زدن مرتدان ـ با حضور و شراکت مردم انجام شده اند يعني مردم در اينکه حکومت هاي ايدئولوژيک ـ مذهبي بتوانند شعائر مورد نظر خود را به اجرا درآورند، مشارکت مستقيم دارند. و به همين دليل هم بوده است که وقتي آتش زدن مرتدان يا مراسم شلاق زني در اروپا از رواج افتاد و غير قابل قبول شد و ديگر نتوانست جمعيت مؤمنان را جلب کند، روحانيون کاتوليک هم از اصرار براي اجراي آن مراسم دست کشيدند؛ حال آنکه شعائر ديگري نظير طلب مغفرت در کليسا و نزد کشيشان ـ که کماکان از مشارکت و احترام مردم برخوردار بود ـ همچنان ادامه يافت.
بنظر من، جمهوري اسلامي هم، چه ولايت فقيهي در کار باشد و چه نباشد، همواره و بطور طبيعي، خواهد کوشيد تا به اجراي شعائري که براي اهداف رژيم تئوکراتيک خود مفيد مي داند ادامه دهد. اما آنچه ادامه و يا توقف شعائر رژيم را ممکن يا ناممکن مي سازد شراکت مردم است.
مثلاً، در سال هاي اخير، ديده ايم که رژيم سعي کرده است تا همجنسگرايان را (که حتي آيت الله بروجردي هم فتواي پرتاب کردنشان از صخره را داده است) در ملاء عام بکشد، و يا زناکاران را در مراسمي با مشارکت مردم سنگسار کند، و يا در گذرگاه هاي عمومي مراسم شلاق زني براي روزه نگرفتن بر پا سازد و يا بساط علني مرتد کشي براه اندازد. اما، در عين حال، شاهد آن هم بوده ايم که رژيم در هيچ کدام آنها نتوانسته شراکت وسيع مردم را جلب کند.
حال، در نقطهء مقابل، مي توانيم از مسئلهء حجاب ياد کنيم؛ امري که رژيم همواره آن را ادامه داده و قرائني براي تعطيل شدن آن هم در دست نيست. آيا نبايد از اين امر چنين نتيجه گرفت که در کار مبارزه با بدحجابي خود مردم هم شراکت دارند؟
اگر جامعهء ايران، همانگونه که بسياري از شعائر اسلامي را نمي پذيرد، اين يکي را هم نمي پذيرفت، در آن صورت شايد مسئلهء حجاب هم اصلاً نمي توانست مطرح شود. يادمان باشد که هم خميني در پاريس و هم ديگران در تهران، در دوران بلافاصله پيش از پيروزي انقلاب 57 مدعي بودند که در جمهوري اسلامي حجاب اجباري وجود نخواهد داشت. اما چگونه شد که اندکي گذشته از پيروزي اسلاميست ها حجاب اجباري شد. چرا اين امر در مورد مبارزه با پوشيدن کت و شلوار و زدن کراوات پيش نيامد؟ نه اين بود که، بهنگام وقوع انقلاب، کت و شلوار اروپائي مردان در ايران آنقدر جا افتاده بود که اسلاميست ها نتوانستند آن را ممنوع کنند؟ يا بگيريم پايداري عيد نوروز را.
اما مي دانيم که رو گرفتن زنان، حتي در خانه، در بسياري از خانواده هاي اسلامي ايران هيچگاه از بين نرفته بود و عمومي کردن مبارزه با بي حجابي که سهل است، بدحجابي حتي، با پشتيباني و مشارکت خيلي ها همراه بوده است. آيا نبايد نتيجه گرفت که تا بي حجابي ـ براي کل جامعهء ايران ـ از صورت يک امر مسئله دار به يک امر طبيعي و بديهي در نيامده باشد در بر همين پاشنه خواهد چرخيد؟
نمونه اي ديگر بياورم: براي خانوادهء ايراني، از پيش از انقلاب، عيد اصلي نه مبعث بود و نه تولد امام زمان، و در نتيجه، پس از انقلاب هم رژيم، با همهء تلاش هايي که از همان روز اول شروع شد، نتوانست طي سي سال گذشته عيد ايرانيان را تغيير دهد. اما مسئلهء بي حجابي براي خانواده هاي ايراني در رژيم گذشته هم جا نيافتاده بود و، در نتيجه، رژيم توانست و هنوز هم مي تواند با آن مبارزه کند.
از اين سخن، براي کار مفيدي که اپوزيسيون بايد انجام دهد نتيجه گيري کنم. در اينجا منظور من مطرح کردن ديگربارهء بحث بي
اهميت مرغ و تخم مرغ نيست. بلکه مي کوشم تا هدف گيري فعاليت ها را در مسيري که انحرافي نباشد بکشانم؛ چرا که باور دارم اين امر در بين اپوزيسيون حکومت اسلامي همواره در بيراهه حرکت کرده است. دقت که کنيم مي بينيم که هم اکنون هم، عده اي در داخل اپوزيسيون دنبال اين بحث اند که نشان دهند در قانون جمهوري اسلامي حکمي براي اجباري بودن حجاب وجود ندارد. عده اي ديگر هم مي پرسند که آيا اسلام حجاب را تجويز مي کند يا نه؟ يک عدهء ديگر هم متعجب هستند که چرا مثلاً در اجراي مجازات قطع دست آنقدر اصرار نمي شود اما مبارزه با بدحجابي بصورتي مستمر ادامه دارد. اما اينها همه راه حل هاي قانوني اند و ربطي به مسائل فرهنگي توده گير ندارند. حال آنکه اگر، علاوه بر توجه به رژيم، به لزوم مشارکت مردم هم اهميت داده و توجه کنيم آنگاه در خواهيم يافت که راه حل هماني نيست که اپوزيسيون ما به دنبال آن بوده است.
مثلاً، ما بايد توجه داشته باشيم که تبعيض عليه زنان بر سر حجاب در ايران با تبعيض عليه سياه پوستان در آمريکا تفاوت اساسي دارد. اولي يک تبعيض قرون وسطائي است که بيشتر به انجام شعائر يک ايدئولوژي مربوط مي شود، در صورتي که دومي تبعيضي در يک جامعهء مدرن بوده و هست.
مي خواهم نتيجه بگيرم که راهي که در آمريکا براي مبارزه با تبعيض انتخاب شد ـ يعني امتناع از ورود به مبارزه با ايدئولوژي پشت تبعيض ـ ممکن است در مورد ايران اصلاً کار نکند. و ما، اتفاقاً بايد اين مبارزه را در سطح جهان بيني و مجموعه هاي ارزشي ـ فرهنگي عام مردم مطرح سازيم و محکوم کردن و احترام نگذاشتن به اينگونه شعائر مذهبي وحشيانه را بصورت يک ارزش مدني در آوريم. تنها با کاهش مشارکت مردم در امر مبارزه با بد حجابي است که در اين زمينه هم مشروعيت رژيم از بين خواهد رفت.
در اين زمينه البته که نخبگان جامعه مي توانند نقشي اساسي بازي کنند و اي کاش ـ مثلاً ـ اصلاح طلبان اسلامي هم، بجاي کوشش در توجيه اينگونه شعائر وحشيانه و بسنده کردن به انتقاد از مسائلي همچون ولايت فقيه، مي کوشيدند تا خود اين شعائر را زير سؤال ببرند و نشان دهند که احترام به عقايد مردم نمي تواند بمعني ـ مثلاً ـ قبول کشتن دختر باکره باشد، آنچه در برخي رژيم هاي مذهبي نظير تمدن آزتک بويژه در اواخر عمر آن تمدن ها تشديد هم شد و جامعه از آن دختران قرباني هم انتظار داشت که به قرباني شدن خود افتخار هم بکنند. (2)
اما مهمتر از همه خود مردم هستند. اگر آنها مبارزه با حجاب را از داخل خانه ها شروع کنند و بي حجابي را به امري مانند تراشيدن ريش تبديل کرده و آن را به پديده اي عادي مبدل سازند، آنگاه مي توان ديد که در امر مشارکت مردم در مبارزه با حجاب، شکست و فتوري عمده رخ داده است. بعبارت ديگر، طرد شعائر عقب ماندهء مذهبي بوسيلهء مردم راه اصلي مبارزهء مدني با رژيم محسوب مي شود. (3)

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبيرايرانسکوپhttp://www.iranscope.com29 مهر 1387 October 20, 2008
پانويس:
1. "براي سال 1600 بيش از سه مليون نفر در رم Rome جمع شده بودند. راهپيمائي زوار، و شلاق زدن به خود، براي طلب بخشش از گناهان. با چندين برابر شدن دزدي و قتل، شهر در آشفتگي بود. عدد 1600 [در لاتين] از يک رقم نه و يک رفم هفت تشکيل شده، و معنائي سحر انگيز داشت: شايد حاکي از آن بود که پايان نزديک است. پيامبران غيبگوئي ميکردند. درهمين حال، توبه کاران که انتظار داشتند قبل از دير شدن، آمرزش لازم از گناهان را دريافت کنند، از طرف رمي هاي شريف سر کيسه ميشدند. يک جاذبه ثانوي در 17 فوريه اعلاميه اش در آمد. نولان [جوردانو برونو]، سر سخت ترين مرتد، در پيازا سنتا فيئورPiazza Santa Fiore به آتش کشيده ميشد. شاهد مراسم هم يک آلماني بود که به مذهب کاتوليک گرويده بود، محققي با نام اسپر شاپ Gaspar Schopp که در هيچ منازعه الهيات غايب نبود. وي مانند لاشخوري در انتظار واپسين روزهاي برونو است، تا که آخرين کلمات وي را برچيند و پخش کند. ما به او براي گزارش مقاومت برونو در برابر قاضيان خوددر سنتا ماريا سوپرا مينرواSanta Maria sopra Minerva مديونيم: "من به جرئت ميگويم که شما بيش از من که دريافت کننده حکم هستم، از دادن حکم عليه من هراس داريد." و پس از سوختن، شاپ به اين شرح، واقعه را با نگاهي مملو از کينه، بغض، و حسرت به رئيس دانشگاه آلدورف Altdorf گزارش ميکند: " بدينگونه وي با حالتي تأسف بار از طريق کباب شدن هلاک شد، و او ميتواند برود و در آن دنياهاي خارق العاده که خيال بافي کرده بود بگويد، که چگونه در اين جهان با کافران خدانشناس در رم رفتار ميشود". شاپ يک دهه بعد دوباره در سلول کمپانلا ظاهر ميشود وبه ظاهر قول ميدهد که براي رستگاري برونو کوشش کند، وقتيکه در واقع مشغول سرقت آثار ادبي دستنوشته هائي بود که ميتوانست به انها دسترسي يابد." [Frank R. Manuel and Fritzie P. Manuel, Utopian Thought in the Western World, 1979, P. 241]
همجنين، در نوشتار ديگري به آدرس زير، موضوع مشابه عيد قربان را که از همين نوع شعائر است و در جوامع مسيحي و يهودي در گذشته مرسوم بوده بحث کرده ام و در اينجا تکرار نميکنم.: https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/474-BadhejabiGhorban.htm

3. نيز نگاه کنيد به نوئشتار غير اسلامي کردن يعني مبارزهء مدني در ايران: https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/370-disobedience.htm

-------------------------------------------------------مقالات تئوريکhttps://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl
فهرست مقالاتhttps://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html


Web ghandchi.com

یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۷

اولويت با نجات سکولاريسم از چنگال ناسيوناليسم است

اولويت با نجات سکولاريسم از چنگال ناسيوناليسم است!
سام قندچي

تز مطرح شده در اين مقاله آن است که، در برابر اوج گرفتن اسلامگرائي در منطقه اي که کشورمان در آن قرار دارد، بقا و گسترش «سکولاريسم»، بعنوان دست آورد برخي از کشورهاي منطقه در قرن بيستم، مستلزم آن است که بتواند خود را از «ناسيوناليسم» ـ که همزاد و همزمان با آن بوده و رابطهء اين دو در طول قرن بيستم بصورت رابطهء دوقلوهاي بهم چسبيده در آمده است، جدا کند. به کلام ديگر، در برههء کنوني تاريخ، مهم ترين مسئلهء ما روشن کردن مسئلهء ناسيوناليسم است، جدا از مطالبي که به «سکولاريسم» مربوط مي شود. سکولاريسم يک آرزو و يک برنامهء زنده براي آينده است حال آنکه ناسيوناليسم پيکر بزرگ ايدئولوژي مرده اي است که بيهوده بر دوش سکولاريسم سنگيني مي کند.

اکنون بر همگان روشن شده است که ناسيوناليسم يکي از «ايدئولوژي هاي منسوخ» بازمانده از عصر انقلاب صنعتي است همچون کمونيسم، سوسياليسم، ليبراليسم، و غيره. عصر انقلاب صنعتي زايندهء پلاتفرم هاي ايدئولوژيک متعددي بوده است که مطمئناً دستاوردهاي مهمي براي بشريت داشته اند اما اکنون همگي آنها مجموعه هائي منسوخ بشمار مي روند که فقط به درد درس آموزي انسان امروز مي خورند ـ درست همانگونه که مذاهب عصر «پيدايش مذاهب جهاني» (حدود دو هزار سال پيش) دستاوردها و مصيبت هائي به بار آورده اند، که بشريت مي تواند از آنها در همهء عرصه هاي حقوق بشر، دموکراسي، عدالت اقتصادي، صلح، رونق، ترقي، و غيره، درس هاي مفيدي بياموزد. اما، در عصري که در آن بسر مي بريم، آشکار شده است که هيچکدام از اين «ايدئولوژي ها» قادر نيستند براي معضل کنوني که «ترقي» نام دارد ـ به معني استقرار آزادي، عدالت، و رونق اقتصادي ـ راه حلي ارائه کنند. بخصوص که اگرچه معتقدم ليبراليسم، در فراسوي عصر صنعتي، در برخي نقاط جهان رشد کرده است، و «تئوري سياست» جان رالز هم اين پيشرفت را نشان ميدهد، اما چنين ادعائي را دربارهء ناسيوناليسم صادق نمي دانم. از نظر من، ناسيوناليسم، ايدئولوژي زمان انقلاب فرانسه و سپس جنگ هاي ناپلئوني بود براي مستقر کردن دولت هاي ملي در اروپا اما همين ناسيوناليسم پاراديم منسوخي براي دنياي امروز بشمار مي رود.

شايد آنچه در بالا نوشتم براي آناني که مرا «ناسيوناليست» مي دانند تعجب آور باشد چرا که مي پندارند نقد پلاتفرم هاي اتنيک يا اسلامگرايانه را من از ديدگاه ناسيوناليستي انجام مي دهم. توضيح مختصر من آن است که مطالب ذکر شده در بالا به اين معني نيست که بزودي ملت ها و کشورها موجوديت خود را از دست خواهند داد، و يا ديگر متولد نخواهند شد. اکنون ديگر بين وجود ملت ها و کشورها و ناسيوناليسم منسوخ عصر انقلاب صنعتي هيچگونه رابطهء حياتي برقرار نيست؛ همانگونه که اگرچه در روزگار کنوني قدرت سياسي «خانواده گسترده» و قبيله، منسوخ شده است اما موجوديت خانواده همچنان ادامه دارد و عشق فرد به خانوادهء خود هنوز يک واقعيت اجتماعي است. بي آنکه اين امر بمعني تأييد تفويض قدرت سياسي به خانواده و قبيله باشد و يا جامعهء قبيله اي منادي آينده تلقي گردد.

بعلاوه، به همان دلايلي که به نياز روي پاي ايستادن هر خانواده معتقدم، کماکان بر روي نياز به استقلال و تماميت ارضي ايران نيز تأکيد مي کنم، بي آنکه نظرم بر دادن قدرت بيشتر به دولت هاي ملي، و تقويت ناسيوناليسم باشد که خود نوع وسيع قبيله گرائي است و من از آن اکراه دارم(1) و به اين نکته اضافه کنم که به شدت به ارزش «احساسات ملي ايرانيان» معتقدم و آنرا نظير عشق به خانواده ميدانم که ربطي به ناسيوناليسم بعنوان يک «ايدئولوژي سياسي» ندارد. (2)
از آنجا که در منطقه اي که کشور ما در آن قرار دارد، در سراسر قرن نيستم، ناسيوناليسم سخن اول جنبش هاي مردمي بوده است، اعتقاد دارم که پيروزي نيروهاي اسلامي در جريان انقلاب 1357 ايران را نيز بايد «شکست ناسيوناليسم» در ايران دانست. لطفاً دقت کنيد که در اينجا از «شکست سکولاريسم» سخن نمي گويم و نظرم به «شکست ناسيوناليسم» بواسطهء پيروزي اسلامگرائي در ايران است. يعني مي انديشم که آنچه در ايران شکست خورده است ناسيوناليسم منسوخ است و نه سکولاريسم.

در کشور همسايه مان، ترکيه، نيز وضع به همين گونه است ـ کشوري که هم اکنون داراي سکولارترين شهروندان خاورميانه است و در قرن بيستم در آن نيز ناسيوناليسم و سکولاريسم دوشادوش هم بقدرت رسيده اند و اکنون غول اسلام گرائي در آن قد علم کرده است. اما، بنظر من، در ترکيه نيز اين سکولاريسم نيست که بوسيلهء اسلامگرائي به چالش کشيده شده و در واقع نوک پيکان اين چالش متوجه ناسيوناليسم ترک است که ديگر قادر نيست در جهان امروز به موضوعاتي همچون آزادي، عدالت و رونق اقتصادي پاسخ دهد و، در نتيجه، در برابر اسلامگرائي شکست مي خوردو، در نتيجه، بنظر من، سکولاريسم در ترکيه نيز براي شکوفا شدن و کارائي دوباره يافتن بايد خود را از ناسيوناليسم جدا کند، و تا زماني که چنين نشود، سکولاريسم نيز در مقابله با اسلامگرائي، محکوم به شکست است.

اما آنچه در اين ميانه از نظر ما اهميت دارد آن است که، از ديد من، هيچ يک از شقوق اپوزيسيون حکومت اسلامي متوجه منسوخ شدن ناسيوناليسم قرن بيستمي و لزوم نجات سکولاريسم از چنگال آن نشده اند و هم اکنون نيز مهمترين اختلافات و جدال ها در بين اردوگاه هاي مختلف اپوزيسيون بر محور ناسيوناليسمي مي گردد که همواره کودتاي 28 مرداد را بعنوان گرهگاه اصلي خود مي بيند.

دو اردوگاه اصلي ناسيوناليسم در اپوزيسيون کنوني ايران، از آن پهلويست ها و مصدقيست ها هاست که، به مثابه حاملان پلاتفرم مشروطه، دو سنت اصلي ناسيوناليستي، با دو ديدگاه متضاد، به دوش کشيده و مي کشند. و از نظر هر دوي اين نيروها، کودتاي 28 مرداد 1332 رويدادي کليدي محسوب مي شود که به آفرينش وضعيت کنوني تاريخ ما انجاميده است، .

پهلوي گرايان مي گويند که، بر خلاف سياست رضا شاه، نتيجهء عملي اتحاد مصدق با روحانيـت بيگانه با ناسيوناليسم بالاخره در حاکميت خميني در سال 1357 و، در نتيجه، در شکست ناسيوناليسم، متبلور شده است. در عين حال، آنها مصدقي هاي دههء 1330 را متحد طبيعي اتحاد شوروي دانسته و معتقدند که اگر مصدق در قدرت باقي ميماند، ناسيوناليسم ايراني به خطر افتاده و بوسيله کمونيست ها بلعيده مي شد.

مصدقي ها اما رژيم پهلوي را بعنوان يک سيستم ديکتاتوري ارزيابي مي کنند، رضا شاه را ديکتاتوري تحت حمايـت بريتانيا مي دانند که در پايان کار خود به سوي آلمان ها متمايل شد، و محمد رضا شاه را هم دست نشاندهء آمريکا و انگليس مي دانند. آنها ادعا مي کنند که ارتباطات رژيم پهلوي با قدرت هاي خارجي بود که ناسيوناليسم ايراني را خدشه دار کرده و با سرنگوني دولت ملي مصدق در کودتاي سال 1332 موجبات فروپاشيدن ناسيوناليسم ايراني را فراهم آورده و راه را بر پيروزي اسلام گرايان در سال 1357 هموار کرده است.

البته روشن است که ناسيوناليسم ايراني به دو نيروي بالا محدود نبوده و بسياري از کمونسيت هاي ايران نيز، بويژه پس از پيروزي اسلامگرائي در 1357، به درجات گوناگون، ناسيوناليسم را برگزيده اند. همچنين، و هم از آغاز، نوع اسلامي ناسيوناليسم نيز در کنار جبهه ملي حضور داشته است و با سازمان هائي نظير نهضت آزادي و رهبراني نظير مهدي بازرگان (که از همکاران بلندپايه مصدق بود). اما از آنجا که وجود اين سايه روشن هاي ناسيوناليسم در ايران و روابط آنها با پهلويست ها و مصدقيست ها در برهه هاي مختلف تاريخ ما تز اصلي اين نوشتار را تغيير نميدهند (و موضوع بحث کنوني ما نيز نيستند) در اين مقاله، همچنان پهلويست ها و مصدقي ها، بعنوان دو طرف اصلي شکاف عظيم 28 مرداد، در مرکز توجه قرار دارند. بي آنکه از خود بپرسند ترکيه، که 28 مردادي را در تاريخ معاصر خود ندارد، چرا با چالش اسلامگرائي روبرو شده است!

در اين رابطه بايد دانست که پلاتفرم هاي ناسيوناليستي داراي خصلتي نوستالژيک هستند و، در نتيجه و در بهترين حالت، جهاني صنعتي را نويد مي دهند که ديگر دنياي آينده نيست و به همين علت هم براي مردمي که با مسائل روزمرهء زندگي خود دست بگريبانند جذاب بشمار نمي روند و تنها موجب مي شوند که مردم به طعمه اي براي فرقه هاي اسلامگرا تبديل شوند، چرا که براي اسلامگرايان آسان است که آسمان و زمين، آزادي و عدالت را به مؤمنيني وعده دهند که در يک جماعت جهاني مؤمنين بنام «امت» گرد آمده اند و اميد شان غلبه بر دنيا و آخرت است و در آروزي رهبري جهانند. (3)

مدل هاي کلان ناسيوناليستي سلطنت 2500 ساله يا ملي کردن صنعت نفت مصدق، يا طرح هاي ناسيوناليستي کوچکتر آذري و کرد، همه امروز نوستالژي هاي منسوخي هستند که فقط وقت ما را تلف ميکنند، و براي ما نتايجي واقعي جهت دستيابي آزادي، عدالت، و رونق در جهان واقعي امروز لازمند، به بار نمي آورند و نتيجه شان تنها اين مي شود که منتظر يک دست نامريي شويم تا قدرت را از جمهوري اسلامي بگيرد و آن را به نوع ناسيوناليسم مورد علاقه ما ارزاني کند. توجه کنيم که حتي اگر چنين رويدادي هم در رخ دهد، ما ممکن است نتوانيم حتي اين پيشکشي را حفظ کنيم، همانگونه که امروز در ترکيه بروشني شاهد آن هستيم. و چنين عاقبت کاري ممکن است براي ما سيستمي بهتر از آنچه با آن در مبارزه ايم، به ارمغان نياورد.



مي خواهم نتيجه بگيرم که همهء اين مشاهدات و تجربه ها به ما مي گويند که بايد ببينيم و بدانيم که ناسيوناليسم ايراني ـ چه به نوعي که محمد رضا شاه سعي در ساختن آن داشت و چه در وجهي که مصدق در پي آن بود ـ ديگر مدت هاست که توان ارائهء راه حل براي معضلات جهان را از دست داده، و هر ديدگاه آينده نگري هم که هنوز در بند ناسيوناليسم باشد محکوم به شکست است، ـ چه آنها که از برنامه هاي ناسيوناليستي برخي گروه هاي کوچک اتنيک حمايت مي کنند و چه آنها که ناسيوناليسم در بر گيرندهء ملل بزرگ (هم از نوع مورد نظر پهلويست ها و هم از نوع مورد علاقهء مصدقيست ها) را تبليغ مي کنند و هيچ يک تعارض اين ايدئولوژي منسوخ را با چالش هائي که روند «جهاني شدن» در برابر ما قرار داده در نمي يابند.

من البته اين حقيقت را انکار نمي کنم که کشورهاي موجود و دولت هاي ملي آنها، بمثابه واحد هائي از واقعيت سياسي، کماکان بر «توسعه هاي گلوبال» تأثيرات مهمي دارند، هرچند که روند کار بخصوص و ابتدا در نقاط پيشرفته تر جهان، اين نقش را روز بروز تضعيف مي کند. در اين ميان، اهميت «دولت هاي ملي» در کشورهائي نظير چين آن هم در دوران گسترش گلوباليسم ـ نمي تواند دليلي براي در آغوش کشيدن ناسيوناليسم باشد، چرا که در اين مورد نيز استقلال قرن بيستمي تنها روکش فريبنده اي بر پيوستن چين به جريان جهاني شدن است.

در عصر جهاني شدن وظيفهء سياست ورزان و انديشمندان کشورها يافتن راه حل هايي براي حضور در جهان امروز است، از طريق ارائهء برنامه هائي که در عرصه هاي سياست، اقتصاد، فرهنگ، و همهء عرصه هاي ديگر زندگي بشر، ساختارهائي گلوبال را بيانديشند و در راستاي تحقق شان اقدام کنند.

موضوع ديگري که بايد در همين افق مورد توجه قرار گيرد ايجاد اتحاد در ميان نيروهاي اپوزيسيون است. در اين مورد نيز، بنطر من، هيچ راه ميانبري وجود ندارد و تا آنجا که به روشنفکران مربوط مي شود، اميدمان بايد آن باشد که آنها نخست کارهاي بيشتر و واقعي تري دربارهء موضوعاتي همچون صنعت و کشاورزي ايران انجام دهند، و طرح هايي براي ايجاد ساختارهاي سياسي و اقتصادي گلوبال بوجود آورند که بتوان آنها را مشترکاً بوسيلهء نيروهاي داخل ايران و با کمک ايرانيان خارج، اجرا نمود. اين غبن بزرگي است که ما وقتمان را براي يافتن ميانبرهاي سريع و از طريق ساختن ائتلاف هائي تلف کنيم که دست آخر هم به پيدايش پلاتفرم ناسيوناليستي ديگري که حتي قبل از پذيرفته شدن محکوم به شکست است. تکرار شعارهاي ناسيوناليستي بوسيلهء نيروهاي سياسي مختلف چيز تازه اي براي حل معضلات آزادي، عدالت، و رونق ايران در دنياي واقعي امروز، به ارمغان نخواهد آورد.

اردوگاه هاي فعلي ناسيوناليستي ما، عليرغم شعار لزوم اتحاد، همچنان در گير دعوا هاي بسيار بر روي بودن اين فرد يا آن فرد، اين گروه يا آن گروه، «خودي و داخل» و «غير خودي و خارج» هستند و توجه نمي کنند که تا وقتي اصول کار درست نباشد همهء اين مجادلات هياهوي بسيار براي هيچ است.

باور کنيم که اگر ناسيوناليسم مي توانست طرح پيروزي باشد، آنگونه که صد سال پيش چنين بود، بدترين رهبران در رأس کار هم، چه در رأس احزاب و چه در رأس دولت، تمي توانستند باعث شکست پلاتفرم ما شوند. (4)

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
7 مرداد 1387
28 ژوئيه 2008

پانويس ها:

(*) تاريخ انتشار نسخهء اول اين مقاله: 10 مرداد 1386 ـ August 1, 2007

1. نظرم را در رساله اي تحت عنوان "يک ديدگاه آينده نگر" توضيح داده ام:
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2008/05/blog-post_30.html

2. همانگونه که در مقاله زير توضيح داده ام
http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2008/05/blog-post_30.html

3. آنگونه که در مقاله زير توضيح داده ام:
http://ayandehnegar.blogspot.com/2007/08/blog-post.html

4. من به سهم خود يک پلاتفرم مترقي و کارا را چنين مي بينم:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/348-HezbeAyandehnegar.htm

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۷

مشي چريکي-واقعيتي که ديگر نميشود انکار کرد

مشي چريکي-واقعيتي که ديگر نميشود انکار کرد
سام قندچي

بيش از يکسال پيش در آوريل 2007 مقاله اي نوشتم تحت عنوان «تکليف جنبش سياسي ايران با تروريسم»:

https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/470-Terrorism.htm

در آن نوشتار تا آنجا که به جنبش سياسي کنوني ايران مربوط بود فقط به جند الله و مجاهدين خلق اشاره کرده بودم. البته مجاهدين امروز ميگويند که سالهاست دست از عمليات تروريستي برداشته اند و واقعيت هم اين است که گرچه رسماً آنها مشي چريکي را تقبيح نکرده اند ولي سالهاست که به آن مبادرت ننموده اند. جند الله نيز بيشتر يک جريان مذهبي-قومي در بلوچستان است که تروريسم را هم بخشي از تاکتيک خود ميبيند. در واقع در آن نوشته بحثي درباره جريان چريکي جاري در ايران جمهوري اسلامي در حال حاضر نکرده بودم، موضوعي که در اين نوشته به آن مي پردازم.

واقعيت اين است که بعد از شکست جريان اصلاح طلبي و با پايان دولت خاتمي، اولين جريانات جديدي که رسماً مشي چريکي را براي مقابله با رژيم مطرح ميکردند، جوانه زدند. بسياري از اين جريانات اتفاقاً شديداً ملي گرا و ضد اسلامي بودند و هيچ شباهتي به مجاهدين خلق نداشتند. حتي چندان شباهتي به جريانات چريکي قديمي پيش از انقلاب که اکثراً کمونيستي و ضد امپرياليست بودند هم نداشتند. برخي از اين ها خود را متعلق به جنبش پادشاهي ايران ميدانستند و گروهي نيز همانطور که در پائين نشان خواهم داد، خود را همسو با مليون ميديدند.

در واقع با وجود شکست اصلاح طلبان مذهبي و پايان يافتن دولت خاتمي در سال 2004، دولت جديد احمدي نژاد کماکان اجازه فعاليت را از نيروهاي اسلامي مخالف خود سلب نکرد و به غير از مجاهدين، بقيه جريانات اسلامي گرچه با وجود دردسر هاي مختلف، ولي قادر بودند در ايران علناً فعاليت کنند. نه تنها طرفداران خاتمي و رفسنجاني، حتي نيروهاي راديکالتر نظير جريانات مختلف دانشجوئي اسلامي به درجات مختلف توانستند در دوران احمدي نژاد فعاليت علني کنند. حتي سايت هاي اصلاح طلبان نظير سايت امروز در دوران احمدي نژاد کمتر از دوران خاتمي با فيلترينگ روبرو شد. در نتيجه جريان تازه مشي چريکي در ميان آن دسته مخالفين دولت که اسلامي بودند، پايه نگرفت و حتي مجاهدين هم که طرفدارانش از ميان اسلاميون هستند عملاً کار تروريستي در اين دوران نکردند.

جريانات چپي نيز چه در دوران احمدي نژاد و چه در دوران پيش از آن، بيشتر به فعاليت هاي قانوني توجه داشتند، و نه عمليات چريکي. در بسياري از اين دوران ها نيز گرچه چپي ها رسماً از حق انتخاب شدن در مجلس و ديگر نهادها محروم بوده اند ولي فعاليت هاي مختلف نيروهاي چپي به درجات مختلف از پس از کشتار 1367 در ايران تحمل شده است، چه در اواخر دولت رفسنجاني که سعي در جلب بخش هاي مختلف چپ نمود و چه در دوران خاتمي، و بعد از دولت خاتمي نيز، در دوران احمدي نژاد وضعيت نيروهاي چپ چندان تفاوتي نکرده است. همچنين حرکت اصلي نيروهاي چپي که مشي چريکي را دنبال کرده اند بيش از نيم قرن است که مبارزه ضد امپرياليستي را عمده ميبيند و در نتيجه بخاطر برداشتشان از جمهوري اسلامي بعنوان مخالف غرب، فعاليت تروريستي عليه رژيم را درست نميديده اند. مضافاً آنکه بعد از سقوط کمونيسم در شوروي و بلوک شرق و توسعه دموکراسي در آمريکاي لاتين، جريان چريکي در ميان نيروهاي چپ رنگ باخته است و اکثر شاخه هاي چريکهاي فدائي خلق در ايران سالهاست که با مشي چريکي وداع گفته اند.

اما در ميان نيروهائي که شديداً ضد اسلام هستند وضع به صورت ديگر است. اساساً اين نيروها در جمهوري اسلامي اجازه حيات نداشته اند و در نتيجه مشي چريکي در ميان بخشي از اين نيروها مطرح شده است. اگر جنبش سکولار در ايران اجازه رشد يافته بود، مشي چريکي در ميان نيروهاي غير مذهبي و ضد مذهبي کمتر نشو و نما ميکرد. ولي مذهبي تر شدن جامعه در دوران احمدي نژاد اين بخش مخالفين را بيشتر به سوي عمليات چريکي سوق داده است.

جالب است که يکي از اولين جرياناتي که درست بعد از انتخاب احمدي نژاد مشي چريکي را بعنوان راه کار در ايران اعلام کرد، خود را متعلق به جنبش مليون ايران ميديد و حتي يکي از افراد سرشناس منتسب به جنبش ملي در آمريکا از آن جريان در همان ماه مه سال 2004 حمايت کرد. اين جريان نامش «شوراي ملي آزاديخواهان» بود.

بنظر من از آنجا که نيروهائي نظير جبهه ملي توانستند تا حدي در ايران در دوران احمدي نژاد به فعاليت هاي سياسي علني بپردازند، جريان چريکي «شوراي ملي آزاديخواهان» که خود را هوادار مليون ميدانست عملاً محو شد. درست است که جبهه ملي نظير نيروهاي چپي يا آينده نگر يا بسياري مخالفين اسلامي دولت که در ايران فعاليت سياسي علني دارند، قادر نيستند که در مجلس وارد شوند، يا در نهادهاي ديگر دولتي نقش ايفا کنند، ولي بعنوان اپوزيسيون علني تحمل شده اند، و اين امر کمک کرده است که هواداران اين جريانات به مشي چريکي روي نياورند.

ولي يک نيروي سياسي در ايران امکان فعاليت علني نداشته است و آن هم مشروطه طلبان ايران بوده اند. حتي بخشهائي از جريان مشروطه طلب نظير حزب مشروطه ايران که هم مواضعي ليبرالي داشته است و هم بر سر حمله نظامي به ايران موضع گيري روشن داشته است قادر نبوده است که در ايران فعاليت علني کند. اين امر بسياري از هواران آنها را از مبارزه علني دلسرد کرده است. بسياري از مشروطه خواهان به خاطر عدم امکان فعاليت علني، به دنبال راه کارهاي غير علني ولي سياسي رفته اند، ولي برخي هم از اينگونه احزاب سنتي مشروطه خواهان کناره گرفته و به دنبال مشي چريکي رفته اند. اين امر بويژه براي نيروهائي که شديداً ضد اسلامي هستند و حق بيان آنها در ايران شديداً نقض ميشود بيشتر واقعيت است.

بنظر ميرسد ضديت شديد با اسلام ويژگي اکثر جرياناتي است که مشي چريکي را در ايران برگزيده اند و هر چه رژيم مذهبي تر عمل کند، به جريان چريکي در ميان اين بخش از روشنفکران بيشتر دامن خواهد زد. ولي بحث فقط در اين جا نيست. برخي از رهبران مدبر مشروطه خواهان در ماه هاي اخير سعي دارند نشان دهند که دعواي اپوزيسيون با مذهب نيست بلکه با دولت مذهبي است. اين حرف درست، به خودي خود، به اين گرايش چريکي پايان نخواهد داد، چرا که تا وقتيکه رژيم حق اين افراد غير مذهبي يا ضد مذهبي را در ابراز عقايد خود برسميت نشناسد، زمينه مادي براي رشد اين گرايش بر سر جاي خود خواهد بود.

در نتيجه يا کسي بايستي در اصول اعتقادي با تروريسم به هر شکل آن مخالف باشد يا که به خاطر تضييق حقوق فردي خود ممکن است به آن دست يازد حتي وقتي معتقد باشد که دعواي اپوزيسيون با مذهب نيست ولي ناراحتي فردي اش از شرکوب شديد بخاطر ضد مذهبي بودن يا مرتد بودن باشد. موضوعي که در مقاله ذکر شده ابتداي اين نوشتار به آن اشاره کردم مبني بر اينکه تروريسم خوب و بد نداريم و بايد تروريسم را براي هر هدفي که باشد تقبيح کنيم. موضوع عمومي تري که در نوشتار ديگري سالها پيش به آن پرداختم که هدف وسيله را توجيه نميکند:

https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/270-EndMeans.htm

حالا سوال پيش ميايد که درباره کسي مثل حسين کاوسي فر چه فکر ميکنم؟ من کار تروريستي را محکوم ميکند با هر هدفي که باشد. البته در عين حال از حق وي براي دادگاه عادلانه دفاع ميکنم. در نتيجه اين که دولت دوبي وي را به دولت ايران تحويل داد را هم محکوم ميکنم چون روشن بود که وي در داخل ايران نميتوانست از امکان دادگاه عادلانه برخوردار باشد. در نتيجه او را ميشد به کشور ثالثي نظير هلند فرستاد و از جمهوري اسلامي هم بعنوان مدعي خواست که در يک دادگاه بين المللي اتهامات خود عليه وي را اقامه کند. در دادگاهي که متهم بتواند از وکيل برخوردار باشد. در نتيجه اينکه کسي ترور را بخاطر هدف والائي بکند حتي کشتن يک قاضي جنايتکار، براي من قابل قبول نيست، چون کسي که به ترور دست ميزند خود را هر سه قوه يک دولت عادلانه فرض ميکند، حکم ميدهد و اجرا ميکند و از نظر من چنين کاري مردود است چه با حسن نيست باشد.

از بحث اصلي ام دور شدم. بحث مقاله اين بود که ديگر واقعيت مشي چريکي در ايران قابل انکار نيست. به موضوع برگردم.

***

به تازگي خبر انفجارحسينيه شيراز در مطبوعات جمهوري اسلامي آمد. جمهوري اسلامي بارها ادعاي هاي خود را در اين باره تغيير داد. در ميان مخالفين هم جريانات مختلفي مسؤليت آن را به عهده گرفته اند از جمله يک گروه سني مذهب قومي که اعتقاد به کار تروريستي دارد. آخرين حرف رژيم هم اين بوده است که يک گروه سلطنت طلب مسؤل اين عمليات بوده اند که به زودي محاکمه خواهند شد. در ميان جريانات هودار رژيم پادشاهي، حزب مشروطه ايران اعلاميه داد و گفت که هيچ گروه سلطنت طلبي به اين کار دست نزده است و اگر هم جرياني درست به اين کار زده باشد از سلطنت طلبان واقعي نيست. برخي ديگر از هواداران رژيم پادشاهي نيز نوشتند فرود فولادوند که گروهي در خارج خود را منتسب به وي ميدانند و مسؤليت آن بمب گذاري را به عهده گرفته اند، اگر به دادگاه بيايد و پوزش هم بخواهد، قهرمان آن هاست. نيروهاي ديگر جنبش سياسي ايران هم اساساً نوشته اند که اين حرف ها تبليغات رژيم است و جريان تروريستي اصلاً وجود خارجي ندارد.

بنظر من تا آنجا که به فرود فولادند مربوط ميشود، پسر وي مصاحبه اي درباره مفقود شدن وي کرده است، وي يک شخصيت حقيقي است با نظراتي مشخص و آقاي بهرام مشيري در برنامه زير بسيار بيطرفانه وي را معرفي کرده است:

http://youtube.com/watch?v=sT2u55ZwjSY

واقعيت ديگر هم اين است که جرياني با نام نتدر در اينترت سايت زير را دارند و خود را منسوب به آقاي فولادوند و هوادار رژيم پادشاهي ميدانند و برنامه راديوئي مرتب دارند:

http://www.tondar.org
http://www.tondar.org/radio-tv/rt.m3u

برخي از هواداران رژيم پادشاهي اين سايت را متعلق به رژيم جمهوري اسلامي ميدانند. تا آنجا که من به اين برنامه گوش کرده ام برخي از برنامه هاي اين سايت آشکار است که هيچ شباهتي به نظريات نيروهاي هوادار رژيم پادشاهي ندارد. آيا چنين برنامه هائي توسط عوامل اطلاعاتي رژيم براي لطمه زدن به نيروهاي مشروطه خواه درست شده اند؟ نميدانم، ولي در عين حال ممکن است که اين جريان چريکي، نظير جريانات کمونيستي چريکي در گذشته باشد که نيروهاي کمونيست ديگر را که مخالف فعاليت چريکي بودند، خائن ميديدند، و نوک تيز حمله شان به سوي آن نيروها بود. در واقع برخي از برنامه هاي اين انچمن پادشاهي معلوم است که نيروهائي هستند که صادقانه در پي فعاليت چريکي هستند و شديداً هم ضد اسلام هستند. البته نه تنها در ميان نيروهاي چريک بلکه ميان همه نيروهاي سياسي چه در زمان شاه و چه در زمان حاضر ممکن است عوامل اطلاعاتي نفوذ کرده باشند، و اين امر به خودي خود به معني اين نيست که ان نيرو را اطلاعاتي هاي رژيم راه انداخته اند. اين ها حتي لغت سلطنت را غير ايراني ميدانند و خود را هوادار پادشاهي ميخوانند و نه سلطنت طلب.

اما جدا از سايت نتدر و اينکه آيا اين جريان يک نيروي صادق اپوزيسيون است که در پي مشي چريکي است يا که سايت جمهوري اسلامي است، من با اطمينان صد در صد ميتوانم بگويم که جريان ضد اسلامي معتقد به مشي چريکي يک واقعيت است. من خودم مدتي با يکنفر که چنين نظراتي داشته و خود را متعلق به جمعي ميدانست، در يک گروه اينترنتي سالها بحث داشتم، و ميتوانم با اطمينان بگويم که وي از عوامل رژيم نبود، و فردي واقعي و انشاني صادق بود. حتي نظرات افراطي ضد اسلامي که در مقاله «تکليف جنبش سياسي ايران با تروريسم» به آن اشاره کرده ام و راه هاي مقابله با جريانات افراطي اسلامي را دقيقاً با وي بحث کرده بودم و به آنها به خوبي در اين زمينه هاي فکري صاحب نظر بود، اما کار تروريستي را تأييد ميکرد، هر چند فعاليت هاي افشاگرانه و علمي را نه تنها رد نمينمود بلکه بسيار خوب هم از آنها مطلع بود. من هيچگاه حتي تماس ايميل هم نخواستم با او داشته باشم و فقط ميخواستم بحث نظري داشته باشم و هميشه بعنوان يک محقق از ارتباط با هر تشکيلاتي بويژه تشکيلاتهاي معتقد به عمليات مسلحانه دوري کرده ام ولي با وي بحث در محيط علني يگ گروه اينترنتي داشتم.

جريان چريکي که در بالا ذکر کردم بنظر من هم واقعي است و هم شديداً ضد اسلامي و خود را هوادار رژيم پادشاهي هم ميداند و البته شخصي که ذکر کردم از فولادوند دفاع ميکرد ولي هيچگاه از سايت نتدر دفاع نکرد، يعني ذکر نکرد و من هم نپرسيدم.. تا آنجا که من اين نظرات را شناخته ام، شک دارم که مشروطه خواهان ايران و مشخصاً سلطنت پهلوي و حتي آقاي رضا پهلوي بتوانند انتظارات اين جريانات را برآورده کنند. براي آقاي رضا پهلوي و حزب مشروطه، موضع کنوني شان درباره همکاري با مذهب اسلام، تاکتيکي نيست، و اينکه امروز به درک سکولاريسم رسيده اند، گام بزرکي براي ايشان محسوب ميشود. ولي براي اين هواداران رژيم پادشاهي چنين موضعي کافي نيست. تصوري که اين هوادارن مشي چريکي از پادشاهي ايران دارند را فکر نميکنم واقعيت جريانات معتقد به پادشاهي بتواند برآورده کند، همانگونه که کمونيسم مورد توجه چه گوارا را رهبران شوروي نميتوانستند برآورده کنند. در نتيجه براي من تعجب انگيز نخواهد بود اگر اين نيروها مواضع ضد مشروطه خواهان موجود بگيرند که در تندر بيان ميشود، حال چه آن سايت واقعي باشد و چه نباشد.

اما جدا از همه اين مواضع سياسي و ايدئولوژيک، اصل بحث اين است که براي رسيدن به هر هدفي حتي کنار گذاشتن کامل مذهب و آتئيسم، اتخاذ مشي چريکي تنها راه نيست. چند جريان مهم که زماني به کار چريکي معتقد بودند و شديداً هم ضد اسلام بودند، چه مشروطه خواه و چه جمهوريخواه، مشي چريکي را کنار گذاشته، و سياسي کار شده اند. بالعکس اگر فردا نيروهاي اسلامي مخالف يا مليون يا چپي ها و سکولار ها هم آزادي هايشان در ايران محدود تر شود ، آيا دست زدن به کار چريکي از سوي کساتي با آنگونه ايدئولوژي ها ممکن نيست آنگونه که زمان شاه رخ داد؟ بنظر من ممکن است و به همين خاطر در نوشتار ديگرم ذکر کردم،ايد تروريسم را تحت هر شرايطي تقبيح کرد.

جنبش سياسي ايران در زمان شاه از سياهکل چه سودي برد. جز اينکه نيروهاي با ايدئولوژي هاي غير کمونيستي هم به جريان چريکي که توسط بخشي از نيروهاي کمونيست شروع شد، روي آوردند، و حتي بخشي از طرفداران جبهه ملي هم که از کند بودن نتيجه بخشي کار سياسي و تعطيل بودن انجمن هاتي سياسي و غيره، خسته شده بودند، به کار چريکي روي آوردند، و نتيجه آنکه مردم دنبال عقب مانده ترين نيروي جامعه يعني خميني رفتند، وقتي که روشنفکران ما فداکاري در کار چريکي را ارج ميگذاشتند، و بعد از مدتي حتي هدفهاي ايدئولوژيک و سياسي را هم بي اهميت ديدند و ميگفتند کار چريکي هم استراتژي و هم تاکتيک. همين سلحشوران براي فداکاري در کاري که قهرماني با خود نداشت اهميتي نميدادند. بخاطر نقد از حزب توده به مشي چريکي روي اوردند ودر آخر حزب توده رهبريشان کرد.

مهم نيست که اساس جريان کنوني چريکي خود را هوادار پادشاهي ميداند و من طرفدار جمهوري هستم. مهم نيست که آنها اکنون بيشتر ضد اسلام هستند و براي منِ غير مذهبي، جدائي مذهب و دولت و سکولاريسم است که مهم ميباشد، و نه نابودي مذهب. من از خود ميپرسم که اگر فردا کسي با نقطه نظرات فکري من بود ولي خواست کار چريکي کند چه ميگويم؟ بله، به او چه ميگويم؟ پاسخم همين است که مشي چريکي به تکامل جامعه ايران يک بار لطمه زد و يک نسل را براي هيچ نابود کرد، دوباره اين اشتباه را نکنيم.

اگر در گذشته همه ميترسيدند که حتماً از قهرماني و بزرگي چريکها حرف بزنند تا ضد انقلاب شناخته نشوند من به روشني ميگويم که با وجود آنکه حسن نيت امثال آقاي حسين کاوسي فر ها را درک ميکنم، و از عدم وجود دادگاه عادلانه براي وي و اعدام وي دلم به درد ميآيد، وليکن راه وي را محکوم ميکنم و به جوانان ايران ميگويم که فداکاري يعني کار پر زحمت سياسي، فرهنگي، و فکري با مدد گرفتن از علم براي ساختن نهادهاي سکولار و اشاعه حقوق بشر و انديشه آزاد و نه ترور که همه اين انرژي ها را به هدر ميدهد. شايد اين حرف من خيلي سخت باشد گفتنش ولي ميگويم تا که از يک بيراهه رفتن جلوگيري کنم. قهرمان من يک چريک نيست.

من رژيم را براي مسدود کردن کانالهاي آزادي انديشه در ايران که حتي يک سايت علمي هم فيلتر ميشود و اينکه حق فردي مخالفت با اسلام را با سرنيزه و اعدام جواب ميدهد، محکوم ميکنم. ولي راه کار ترورسم نيست. من اگر هوادار پادشاهي بودم هم همين حرف را ميزدم که کسانيکه مردم ما را دوباره چهل سال بعد از تجربه سياهکل به آن راه ميبرند، قهرمان ما نيستند، حتي اگر با بهترين حسن نيت و براي آزادي مردم اين کار را بکنند و جان خود را فدا کنند. مشي چريکي گمراهي است، چه براي جمهوري باشد چه براي پادشاهي، چه براي اسلام و کمونيسم باشد چه براي ضد اسلام، چه براي دوستي با القاعده و حزب الله باشد چه براي دوستي با غرب.


به اميد ايجاد جمهوری آينده نگر ، فدرال، سکولار و دموکراتيک در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
5 تير 1387
June 25, 2008

مطالب مرتبط
http://secularismpluralism.blogspot.com/

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶

چرا نوانديشی مذهبی ضرورتاً ضد سکولار است؟

چرا نوانديشی مذهبی ضرورتاً ضد سکولار است؟

سام قندچي

سکولاريسم، در عين حالی که به معنای جدائي مذهب و دولت است، منطقاً برسميت شناختن وجود مستقل دو تشکل مذهبي و عرفي جامعه نيز هست. اين نکته را نهادهای مذهبی ريشه دار جوامع غربی بخوبی دريافته اند. تشکلات مذهبي در اروپای بعد از رنسانس و رفرماسيون اساساً از دولت بيرون نهاده شده بود؛ سپس، با انقلاب علمي، جايگاه خود را در عرصه هاي آموزش و درمان نيز از دست دادند؛ و آنگاه، با انقلاب صنعتي، مدارس سکولار در همه جا جای مدارس مذهبی را گرفتند تا به نيازهاي صنعت جديد پاسخگو باشند. در نتيجه، در برابر سيلی که برای خارج کردن مذهب از عرصهء عمومی براه افتاده بود، تشکلات مذهبی در پذيرش سکولاريسم محل امنی برای خود و منافع خويش يافتند. بی دليل نبود که کشيشان کليسياي کاتوليک در آمريکا هنگام گفتگو با «توکويل» آن همه از جدائي دولت و مذهب در آمريکا خوشحالی نشان می دادند. يعنی، همآنگونه که مفصلاً در نوشتار ديگري توضيح داده ام،(1) سکولاريسم مورد پشتيباني شديد مقامات مذهبي آمريکا بود چرا که اين امر از دست اندازي بيشتر به عرصهء قدرت کليسيا جلوگيری می کرد و مذهب کهني نظير کاتوليسيسم مي توانست تشکيلات خود را حفظ کند. بدينسان، همانطور که در نوشتار ديگري ياد آور شده ام (2)، مذهب در دو قرن گذشتهء تاريخ مغرب زمين بيشتر و بيشتر در عرصه هاي متافيزيک و خيريه حضور داشته است اما ديگر در عرصه هاي اقتصادي، علمي و آموزشي، و درمان جائي ندارد و، مثلاً، کسي براي درمان بيماري با کشيش خود مشورت نمي کند!

اگرچه براي «مذاهب کهن»، نظير کاتوليک ها و پروتستانت ها در اروپا و آمريکا، يا شيعيان در ايران، که قرن ها کليسا و تشکيلات خود را ساخته اند، اينگونه تقسيم بندی و مستقل ساختن دو عرصهء مذهبي و عرفي قابل قبول بشمار آمده و حکم نوعي تعهد نسبت به عدم تجاوز دو عرصه به يکديگر را دارد، همين امر براي سازندگان «مذاهب تازه»، مقبول نيست، چرا که آنها در تشکيلات مذهبی گذشته جائي نداشته اند و از امکانات مالي و تشکيلاتي آنها ـ که طي قرن ها بوجود آمده ـ بهره اي نمي برند و در تشکيلات عرفي نيز امکان طرح خود را نمی يابند. نتيجه اينکه، در دوران مدرن، اين نيروهاي نوپاي مذهبي هميشه در پي آن بوده اند تا عرصهء عرفي را دوباره مذهبي کنند، آن هم با مذهب نوع خويش.

امروزه، در آمريکا و اروپا، ده ها فرقهء مسيحي و مسلمان سعي می کنند نهادهاي سکولار را به نهادهاي مذهبي تبديل کنند. اين فرقه ها نه از دل کليسياهاي کهنهء کاتوليک و پروتستان، که بصورت نيروهاي نوخاستهء «اونجليست ها» و امثالشان برخاسته اند و موضوعاتي همچون اجباری کردن دعاي صبحگاهي در مدارس تا تدريس خلقت در کنار تئوري تکامل را دنبال مي کنند؛ از يکسو تشکلات عرفي را به چالش مي کشند و، از سوی ديگر، کليساهائي را که قرارداد سکولاريسم مبنی بر عدم مداخله متقابل دولت و مذهب را پذيرفته اند. در اين مقاله قصد پرداختن به علل ظهور اين فرقه های جديد التأسيس نيست و بيشتر به ضديت آنها با سکولاريسم توجه می شود.

در کشورهاي مدرن تر خاورميانه، نظير ترکيه، نيز می توان جريان مشابهي را مشاهده کرد که در طی آن فرقه هاي نوگراي مذهبي ـ نه به شکل طالبانيسم بلکه به شکل تجاوز به عرصهء سکولار مدارس و دانشگاه ها ـ ظهور کرده اند.

در ايران زمان شاه نيز، دکتر علي شريعتي بهترين نمونه اين حرکت بود. اپوزيسيون حکومت شاه از آن خوشحال بود که وي به شاه مي تازد؛ و شاه نيز خوشنود از آن بود که شريعتي مشغول تاختن به کمونيست ها است؛ و هيچکدام توجه نداشتند که شريعتي دقيقاً عرصهء سکولار را، که هم شاه و هم اپوزيسيون وي در آن قرار مي گرفتند، هدف قرار داده و قصد نابودی آن را دارد.

در اين ميان، تنها مقامات بالاي سازمان مذهبی جا افتادهء شيعه در ايران بودند که با شريعتي مخالفت می کردند چرا که مي فهميدند او چه می گويد و می خواستند تا استقلال دو عرصه دولت و مذهب از هم را حفظ کنند ـ استقلالی که به آنها اجازه داده بود، بی هيچ مزاحمتی، تشکيلات سنتي تاريخي خود را اداره نمايند، خمس و زکات بگيرند، موقوفات آستان قدس رضوي و امامزاده هاي بيشمار ايران را تحت کنترل داشته باشند، و نماز و روزه بفروشند، بدون آنکه به دولت مالياتي بدهند.

البته پس از پيروزی انقلاب اسلامي، تشکيلات سنتي مذهبي دريافت که از اين پس می تواند هر دو عرصه عرفي و مذهبي را خود در کنترل بگيرد و طرفداران راه شريعتي نيز يا در ويران کردن نظم سکولار با آنها همکار کردند و يا کلاً کنار گذاشته شدند ـ که اين خود بحث ديگری است.

جالب است به اين نکته توجه کنيم که کساني نظير آقاي سروش در دست اندازي به عرصهء سکولار در ايران بعد از انقلاب نقش تعيين کننده داشتند و، مثلاً، با انقلاب فرهنگي، دانشگاه را به عرصهء مذهبي وارد کردند. اينکه آقاي سروش هيچگاه بخاطر انقلاب فرهنگي از خود نقد نکرده است به اين خاطر است که آن را امر غلطي نمي داند ـ هرچند ترجيحش نه متد طالباني که متد ترکيه ای است.

بسياري از روشنفکران ايران شريعتي را ژان پل سارتر ايران مي ديدند و سروش را کارل پاپر می پندارند. اما واقعيت آن است که اگر در قرون وسطي کليساي مسيحي و متفکرين اسلامي از افلاطون و حتي ارسطو ياري مي گرفتند و در دوران مدرن از هگل، تا در راستای حفظ منافع خود عمل کنند، در عصر ما نيز ياري گرفتن اين «روشنفکران مذهبی» از ژان پل سارتر و کارل پاپر تنها سوء استفاده ای در راستای مقاصد ضد سکولارشان بشمار می آيد.

در عين حال، متأسفانه، روشنفکران ما آثار اين نويسندگان مذهبی را چندان دقيق هم مطالعه نمي کنند و، با خوش خيالي تمام، نظراتي را در افکار اين نوانديشان مذهبي تصور مي کنند که واقعيتی ندارند. مثلاً، اگر کتاب «اسلامشناسي» دکتر شريعتي را بخوانند به اين نکته دقت نمی کنند که او چگونه از همهء رفتارهای زننده ای که در صدر اسلام پيش آمده دفاع می کند و آنها را به پای بزرگی رهبران دينی می گذارد. مثلاً، نگاه کنيد به تفسير او از داستان روزي که پيامبر اسلام سرزده به خانه رفته و چشمش به همسر پسرش، زيد، افتاد و بلافاصله با نزول وحی الهی طلاق زن را جاری کرده و او را به همسری خود درآورد؛ يا بنگريد به داستان خبر آوردن از وجود شخصی مخالف و دستور پيامبر برای کشتن او؛ و نيز توجه کنيد به داستان ازدواج پيامبر با عايشه که چندان کودک است که به هنگام عقد شدن روي پاي شوهر خود می نشسته. باری، اين داستان ها را نه سلمان رشدي يا علي دشتي ـ که مواضع مخالفشان روشن است ـ که شخص شريعتي نقل می کند. اما او همهء اين مطالب را چنان توجيه گرانه براي خوانندهء امروزي باز می گويد که تنها به اشاعهء نظر مذهبی خودش کمک کند و نه برعکس.

براستی چگونه بود و هست که روشنفکران ما اين مطالب را نديدند؟ گفتم که: آنها شيفتهء حمله هاي شريعتی به رژيم شاه بودند، ظاهر مدرن شريعتی را می ديدند، و به اين دل خوش می کردند که او از ژان پل سارتر مي گويد. آنها کاري به اين نکته نداشتند که شريعتی در پي آن بود که تمام تشکيلات عرفي کشور را مذهبي کند و مذهب مورد نظرش هم چيزي نظير يک «فرقهء مذهبی» بود و بر روي موضوعاتي تکيه داشت که حتي تشکيلات سنتی مذهبي از آنها پرهيز مي کرد. و اين همان فرقهء مذهبي تازه ای بود که حسينيهء ارشاد را مي ساخت که به شکل مسجد عادي نبود و هوادارانش کراوات می زدند و بجای زمين بر روي صندلي مي نشستند.

البته شريعتيسم هنوز هم در ايران يکي از فرقه هاي مذهبی نو محسوب می شود که رفته رفته اهميتش را از دست داده. و دليل اين زوال تدريجی را بايد در اين واقعيت جست که بسياري از شخصيت هاي اين فرقه، همچنانکه رهبران فرقه هاي ديگری همچون مجاهدين انقلاب اسلامی و غيره، سال ها در داخل سيستم حکومت اسلامی بوده و با رژيم کار کرده اند و ديگر جلوهء اپوزيسيون را ندارند. حتی می توان ديد که بسياری از آنها حتی هنوز هم «اصلاح طلب» نشده و بخصوص در جريان به روي کار آمدن احمدي نژاد نقش بسيار مهمي ايفا کرده اند.

جريان سروش اما اينگونه نيست و اکنون ظاهري کاملاً «اپوزيسيوني» و «امروزی» دارد که اکنون ژان پل سارتر رها کرده و به کارل پاپر روی آورده است. نيک اگر بنگريم اما خواهيم ديد که اينجا هم همان اغتشاش ذهنی شريعتی وار حاکم است. براستی او چه مي گويد؟ آيا او دنبال خرد گرائي کارل پاپر بوده و اشتباهاً عارف و صوفي شده است؟ خير! هدف اصلي او هم، همچون شريعتی، تصاحب عرصه عرفي است اما از اين «در جديد» وارد شده است که «اسلام هميشه سکولار بوده است!» ـ البته با تعريفی که ايشان از سکولاريسم ارائه می دهد. روشنفکران ما هم، بدون آنکه دقيقاً ببينند وي چه مي گويد، خوشحالند که او «شجاعانه» بحث «قديم نبودن قرآن» بازمانده از «معتزله» را ديگرباره مطرح کرده و، در برابر فقها، ادعاي ملاصدرائي دارد. در اين موارد کمی تأمل کنيم.

بحث اصلي آقاي سروش دربارهء ادامه يافتن سنت معتزله در ميان شيعيان، و بويژه در ميان عرفا و صوفيان، اساساً درست نيست و، مثلاًً، عرفان مولوي ادامهء نظر امام محمد غرالي است و غزالي خود ادامه دهندهء سنت اشعريه است که در نقطهء مقابل معتزله قرار داشتند. فقهاي شيعه نيز در دعواي متعزله و اشعري (که از بزرگان اهل تسنن بود) تنها ظاهراً با معتزله همراهند، در حالی که نظراتشان در واقعيت خود بيشتر ادامهء سنت امام محمد غزالي و راه و روش اشعريه است ـ البته با ويژگي هاي خاص خويش. بهر حال، اين نکته قطعی است که سنت آنان ادامهء نظرات معتزله نبوده است. بنظر من، و همانطور که در نوشتار مربوط به «اسپينوزا» به تفصيل بحث کرده ام،(3) نه تنها آنان، بلکه عرفا و صوفيان ايران نيز، آنقدر در بند «علت غائي» مانده اند که کلاً راه رشد خرد گرائي در ايران مسدود شده است. و در اينجا منظورم همان خردگرائي است که در عصر ما نماد آشکارش کارل پاپر است!

در ميان شعراي ايران نيز تنها فردوسي بود که اساساً با مباحث دروني اسلام کاري نداشته و، در عصر تسلط تسنن در ايران، رافضي خوانده می شده و نسبت به معتزله به روشني سمت گيري مثبت داشته است. جز او، اکثريت عرفا و صوفيان ايران، درست نظير فقهاي شيعه، با سنت امام محمد غزالي همدل و همراه بوده اند و ويژگي هاي کارشان نيز ادامهء تفکر اشعري است و نه معتزله. راز پايبندي شديدشان به علت غائي در فلسفه، و عدم تکاملشان به سوی خردگرائي نيز در همين نکته نهفته است. حتي محافظه کاري شديد مولوي به همين دليل است و او، از نظر ايدئولوژيک، چندان تفاوتي با فقهاي شيعه نداشته است (4).

در واقع، آقاي سروش نيز، همچون شريعتي، از يک نوشته تا نوشته ای ديگر عقيده عوض می کند و، بنا بر «مصالح»، يکجا نظر مساعدش را نسبت به خردگرائي کارل پاپر مطرح می سازد و، در جاي ديگر، به نقطهء مقابل آن در عرفان مولوي می پردازد. و چه نيکو است که اين روزها ايشان بيشتر سرگرم عرفان مولوی شده و دست از سر کارل پاپر برداشته است.

بهر حال، آنچه اهميت دارد اين موضوع است که نوانديشي ديني، از شريعتي گرفته تا سروش، مداوماً و پيگيرانه، در پي نابود کردن عرصهء سکولار در ايران بوده است و، متأسفانه، بار ديگر، مقابلهء اين نوع انديشه با سلطان زمان ـ يعني آيت الله خامنه اي ـ باعث شده است که روشنفکران ما نيز ديگرباره فراموش کنند که چگونه همين به اصطلاح «نوانديشي ديني» سی سال پيش ما را به اين قهقراي قرون وسطائي جمهوري اسلامي دچار کرده است ـ همان قهقرائی که اکنون طرفداران ماسک دارش می کوشند بما بگويند که چندان هم «قرون وسطائي» نيست!

در اين ميان، البته يک حرف اينان درست است، و آن اينکه مذهب اين نوانديشان ديني واقعاً با مذهب قديمی تفاوت دارد، اما مشکل ما با آنها نيز از همين نکته آغاز می شود. از آنجا که مذهب نوانديشان دينی ما هنوز تشکيلات مذهبي ندارد تا بتواند برای حفظ استقلال و حوزهء عمل خود از قرارداد متقابل سکولاريسم، مبنی بر جدائي مذهب و دولت، استفاده کند، طبعاً، سخت به دنبال آن است که عرصهء سکولار را به جولانگاه مذهب نوين خود مبدل سازد.

اين نوانديشي مذهبي از ايران و ترکيه و نقاط ديگر خاورميانه گرفته، تا انگليس و کانادا و آمريکا، همه جا تهديدي آشکار و تازه براي سکولاريسم است. هم اکنون در کانادا مسئلهء ايجاد دادگاه هاي شرع اسلام و در انگليس نيز چيزی نظير آن مطرح شده است.البته در کشوري مانند آمريکا شانس اينها زياد نيست هرچند که تعداد رأي هاشان در انتخابات مقدماتي أمريکا برای کشيشی به نام «هاکه بی» می تواند براي سکولار ها زنگ خطر تلقي شود و به يادشان آورد که کوشش برای حفظ دست آوردهای اجدادشان در حوزهء سکولاريسم همچنان ضرورت دائمی دارد. در واقع، شکست گستردهء «کمونيسم واقعاً موجود» ـ که خود را يک جريان سکولار معرفی می کرد ـ به نضج گرفتن جريانات آرمانگراي نوانديش مذهبي کمک کرده و اين امکان را فراهم ساخته است که آنها خود را همچون آلترناتيوي براي حل معضلات ايجاد شده در پايان عصر جامعهء صنعتي مطرح سازند. چرا که هنوز نيروهای سياسی ـ اجتماعی عصر فراصنعتی دوران جنينی حيات خود را می گذرانند.

بهر حال و چنانکه می بينيم، اگرچه تنها ايران نيست که سی سال است با چنين معضلي دست به گريبان شده اما شايد مردم کنونی ايران، با گذر از دل اين توفان، بيش از ديگر جوامع بشری، به ارزش سکولاريسم پي برده باشند و، در نتيجه، بايد فقط آرزو کرد که روشنفکران ايران دوباره شريعتي ها و سروش ها را براي مردم تجويز نکنند و مردم را به بيراهه نوانديشي ديني ضد سکولاريسم ديگری سوق ندهند.

سام قندچي، ناشر و سردبير

ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

20 اسفند 1386

March 10, 2008

پانويس ها:

(1) http://www.ghandchi.com/491-SecularismFuturism.htm

(2) http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm

(3) http://www.ghandchi.com/406-Spinoza.htm

(4) http://www.ghandchi.com/354-Sufism.htm

خانم «معصومه پرايس» اين بحث را در رابطه با فلسفه مولوي به خوبي نشان داده اند:

http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Culture/RumiMassoume.htm

کتاب ايران اينده نگر

http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

مقالات مرتبط

http://secularismpluralism.blogspot.com/

Futurist Iran Book

چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۶

سام قندچي-چرا پلوراليسم-ويرايش دوم

چرا پلوراليسم؟ -ويرايش دوم
سام قندچی

سالها متعجب بودم که چرا بسياري از گروههاي مارکسيستي با ليبراليسم دشمني ميورزيدند، نورالدين کيانوري رهبر حزب توده اصطلاح ليبرال را به بد ترين توهين در فرهنگ سياسي ايران تبديل کرد، و در زمان گروگان گيري بسياري در چپ ايران با حزب الله، براي سقوط ليبراليسم در ايران بعد از انقلاب 57 متحد شدند؟ با تفحص بيشتر متوجه شدم که اقتدارگرايان مارکسيسم شوروي و چين نيز همينگونه با ليبراليسم عناد ميورزيده اند.

در واقع جدائي بسياري از گروه هاي چپ ايران از مارکسيسم، بدليل اطلاع از جنايات حکومت هاي کمونيستي در کامبوج Killing Fields و ويتنام، و نيز در پي آشکار شدن قتل عام مخفيانه خانواده تزار توسط لنين، و بسياري جنايات ديگرآن رژيم در طي بيش از نيم قرن، در پيآمد سقوط امپراطوري شوروي، انجام شد، و نه از طريق نقد ايدئولوژي محافل روشنفکري در ايران.

روشنفکران ايران اشتباه برنامه هاي خود را عملأ در عملکرد رژيم اسلامي ديدند که بسياري از آن برنامه ها را به عمل گذاشت. در نتيجه جمعبندي آنها نه مانند روشنفکران ويتنام که آنرا در نسخه اصل کمونيستي خود تجربه کردند و در تلاش برای رهائي از آنچه خود ساخته بودند به عمق فاجعه پی ببرند، بلکه در نگاه به نسخه اسلامي شده همانگونه نوع ايدئولوژي ها بود.

در واقع بسياري از ايدئولوژي هائي که ريشه خود را در مارکسيسم داشتند، براي بيش از يک قرن بر انديشه روشنفکري ايران غلبه داشته اند، حال برخي نظِير خميني، غير مستقيم از طريق سيد قطب مصري، و برخي ديگر نظير مجاهدين مستقيمأ از طريق متون مارکسيستي. البته به اين حقيقت چندان هم خرده نميتوان گرفت چرا که مارکسيسم براي بيش از يک قرن،مهمترين انديشه موجود در عرصه علوم انساني و علوم اجتماعي در جهان بوده است.

تحقيقي درباره "مونيسم و انديشه مارکسيستي" در سالهاي اوائل 1980 انجام دادم، که بسياري از سوألاتم را درباره موضع ضد ليبرالي بسياري از گروه هاي سياسي ايران پاسخ داد. ميتوانيد رساله ام در اين زمينه را در لينک زير مطالعه کنيد:

http://www.ghandchi.com/299-Marxism-plus.htm

اين رساله در بيبليوگرافي زير در کنار کارهاي ديگري که به اين گفتمان مرتبط اند، ذکر شده است، و ديگر منابع مذکور نيز ميتوانند براي مطالعه بيشتر موضوع مفيد باشند:

http://w1.866.telia.com/~u86603748/marxism.html

مسلمأ مارکسيسم که مکتب عمده فکري اي در قرن گذشته بوده است شاخه هاي زيادي داشته است، که حتي برخي از آنها نظير استراکتوراليست هاي فرانسه که در نوشته بالا ذکر کرده ام پلوراليست بودند، هرچند موضع آنها نيز در رابطه با موضوعاتي نظير دولت گرائي در اقتصاد، با مونيستها، چندان تفاوتي نداشته و ندارد و کلاً مونيسم ديدگاه اصلي در جنبش مارکسيستي بوده است که به بهترين شکل هم توسط پلخانف در کتاب «نظريه مونيستي در تاريخ» بيان شده است.

لازم به يادآوري است که صرف نظر از موضوع پلوراليسم، مارکس و مارکسيستها، کارهاي زيادي در زمينه هاي گوناگون علوم انساني و اجتماعي انجام داده اند و نقد من از انديشه مونيستي در مارکسيسم به هدف بي اعتبار کردن آن دستآوردها نيست چرا که جدا از ديدگاه ايدئولوژيک آن نوشتارها، انبوهي از تحقيقات سياسي، اجتماعي و اقتصادي براي حدود صد سال زير اين پرچم ايدئولوژيک انجام شده است و نبايد آن ها را به دور ريخت همانگونه که در اعصار پيش از آن عمده تحقيقات اجتماعي با عناوين مذهبي نظير مسيحي يا اسلامي عرضه شده اند.

در مقايسه با مونيسم، تحقيقات مفصلي را درباره پلوراليسم در فلسفه غرب از همان سالهاي 1982 آغاز کردم و رساله زير را در باره پلوراليسم اولين ثمره آن تلاشها است:

http://www.ghandchi.com/301-Pluralism-plus.htm

بسياري از متفکرين قرن بيستم، نظير برتراند راسل و کارل پاپر، به اهميت پلوراليسم در فلسفه غرب اشاره کرده اند، و مطمئنأ ميتوان متافيزيک پلوراليستي را در کارهاي فلسفي مهمي، از متافيزيک ارسطو گرفته تا مونودولوژي لايبنيتس Leibniz و اتميسم منطقي logical atomism راسل مشاهده کرد. نوشتارهاي زير را درباره کارهاي فلسفي معين در تتبع در اصل آثار دکارت، اسپينوزا و و ديگران تدوين کردم هرچند هيچگاه فرصت نيافتم تا همه اين کارها را در يک کتاب مدون کنم:

http://www.ghandchi.com/440-Aristotle-plus.htm

http://www.ghandchi.com/397-Descartes-plus.htm

http://www.ghandchi.com/406-Spinoza-plus.htm

http://www.ghandchi.com/394-MonadsCPH-plus.htm

http://www.ghandchi.com/447-RussellPluralism-plus.htm

در حقيقت نظريه اتميسم منطقي که در آخرين متن رجوع داده شده در بالا مورد بررسي قرار داده ام را برتراند راسل در دوره اي از سير فلسفي خود ارائه کرد و فلسفه اي بسيار پلوراليستي بود که برخي از فلاسفه زمان ما، نظير نلسون گودمن Nelson Goodman در کتاب «طرق مختلف جهان سازيMany Ways of World-making»، پاراديم وي را دنبال کرده اند.

همچنين بسياري کارهاي کمتر شناخته شده، نظير کتاب «فن معماري فحوا، بنيان پلوراليسم نو» Architectonics of Meaning, Foundations of the New Pluralism نوشته والتز واتسون Walter Watson ، کوششهائي بنياني براي درک مباني پلوراليسم در انديشه فلسفي است.

بنظر من انديشه روشنفکري ايران ميتواند از دستاوردهاي فلاسفه اي که بيشتراز زاويه نگرش پلوراليستي کار کرده اند، بهره مند شود. برخي از آنها نظير جان رالز John Rawls ، در زمينه فلسفه و علوم اجتماعي کار کرده اند، وبرخي ديگر نظير کواين Quine ،دستاورد هايشان بيشتر در زمينه هاي هستي شناسي ontology و منطق، و رياضيات بود.

انديشه روشنفکري ايران در تاريخ بيشتر به مونيسم تمايل داشته تا به پلوراليسم، و اين خود يکي از دلائل تمايل به مارکسيسم و بويژه شاخه هاي مونيستي آن بوده است. علت اين گرايش را هم در نوشتار «ترقي خواهي در عصر کنوني» بحث کرده ام:

http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi-plus.htm

البته درست است که دليل توجه روشنفکران انقلابي ايران به لنين تا کائوتسکي، بخاطرغلبه جنبش هاي انقلابي جهان سوم در نيمه قرن بيستم بوده است، ولي صرفنظر از دلائل تمايل، اين غير قابل انکار است که ما نقصان انديشمنداني نظير ويليام جيمز، راسل، و پاپر را در تاريخ فلسفه و سياست خود داشته ايم، و فراواني افکاري نظير لنين و خميني. بنظر من مهم است که ما با شايستگي هاي انديشه پلوراليستي خود را آشنا کنيم.

اجازه بدهيد اين يادداشت را با نقل قولي از سخنراني هاي 1907 ويليام جيمز William James ، تحت عنوان «يک عالم پلوراليستي A Pluralistic Universe» پايان دهم، که توضيح بسيار عالي اي از پلوراليسم است:

«با تفسير پراگماتيک وارانه، پلوراليسم يا دکترين آنکه کثرت وجود دارد، به اين معني است که قطعات گوناگون واقعيت «ممکن است بيرون» مرتبط باشند. هر آنچه شما ميتوانيد به انديشه بياوريد، هر چقدر بزرگ و در برگيرنده، از نقطه نظر پلوراليستي به يک نوع يا اندازه، يک محيط حقيقي «خارجي» دارد. همه چيز به طرق گوناکون «با» يکديگر هستند، ولي هيچ چيز همه چيز را در بر نميگيرد، يا بر همه چيز غلبه ندارد. لغت «و» در دنباله هر جمله اي ميايد. و چيزي هميشه از قلم ميافتد. «نه کاملأ» بيان بهترين کوشش ها، در هر جاي گيتي، جهت دستيابي به همه-شمولي بايستي ذکر شود. جهان پلوراليستي بيشتر به جمهوري فدرال شبيه است تا يک امپراطوري يا يک پادشاهي [تاکيد از من]. معهذا هرآنچه بسيار بتوان جمع کرد، بسياري ديگر حضور خود را در مرکز موثر آگاهي و عمل آشکار ميسازند، که چيز ديگري خود گردان و غايب بوده، و غير قابل تقليل به يگانگي است.

«مونيسم، از سوي ديگر، تکيه دارد که وقتي ما به واقعيت توجه ميکنيم، واقعيتِ واقعيات، همه چيز حاضرند به «همه چيز» ديگر، در يک همزماني بزرگ کمال، که هيچ چيز يه هيچ معني تبعي functional يا اساسي، نميتواند از بقيه جدا باشد، و همه چيز درهم، در يک تلاقي بزرگ، درهم ادغام ميشوند.

«ويليام جيمز، يک جهان پلوراليستي، متن هاروارد، صفحه 45، چاپ 1977 William James, A Pluralistic Universe, Harvard Edition, Page 45, 1977 print ).»

متن بالا به اين معني نيست که من با فلسفه ويليام جيمز موافقم. در واقع در رساله ام درباره پلوراليسم که در بالا ذکر کردم، نقدي از جيمز در رابطه با پشتيباني وي از فلسفه برگسونBergson نوشته ام ، که از ديدگاه من بسيار عجيب بوده و در تضاد با پلوراليسم است. لازم است در انديشه ايراني نيز نکته مشابهي را ذکر کنم که پلوراليسم علمي هيچ تشابهي به صوفيگري ندارد که در نوشتار ديگري مفصلاً بحث کرده ام که از ديگر موانع رشد انديشه خردگرائي در ايران بوده است:

http://www.ghandchi.com/354-Sufism-plus.htm

در واقع آنچه در ديدگاه پلوراليستي خيلي مهم است فقط اذعان به کثرت نيست بلکه همچنين اين موضوع است که همه گزينه ها به يک اندازه وزن ندارند مثلاً ديدگاهي که تصور کند حامله شدن در اثر دست دادن اتفاق ميافتد هموزن ديدگاهي که لقاح را از نظر علمي بررسي ميکند، نيست. اينکه هر گزينه اي چه وزني بگيرد مثلاً از راه تيغ اوخام در قرون وسطي که انتخاب کمتر اگر هدف را بيان کند و يا فالسيفيکاسيون پاپر در فلسفه معاصر وقتي که تئوريهاي قابل رد علمي طرح شوند، به نسبتي که نتوان تئوري را رد کرد، وزنه بالاتري کسب ميکنند. در نوشتار زير درباره فلسفه علم اين موضوع را مفصل بحث کرده ام:

http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm

آخر آنکه من شک دارم بشريت در هيچ کشوري ايده آل امريکائي «پيگيري خوشبختيpursuit of happiness» که برگرفته از لايبنيتس است را آنگونه که برتراند دو ژونل توضيح داده است، بتواند در چارچوب مونيسم بدست آورد، حال چه مونيسم مذهبي را پيشه کند چه مونيسم ملحدانه مارکسيستي!


سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
اول اسفند 1386
Feb 20, 2008


متن مقاله بزبان انگليسي:
http://ghandchi.com/86-whypluralism.htm



مقالات ديگر فارسي مربوط به موضوع :
http://www.ghandchi.com/97-falsafehElm.pdf



--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/BasicWritings.htm

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html


WHY PLURALISM?
http://ghandchi.com/86-whypluralism.htm

Persian Version
http://www.ghandchi.com/294-cherApluralism-plus.htm

For years I could not understand the animosity of Marxist groups such as hezb-e tudeh with Iranian liberals, such as the Bazargan government and its spokesman Amir Entezam.

I was always surprised why these leftists sided with hezbollAhis during the hostage crisis and were happy about the subsequent overthrow of the Bazargan government.

I also was surprised why the Soviet and Chinese Marxist hardliners were always against the liberals.

In fact, many of the Marxist groups in Iran fell apart, because of the international experiences such as the Killing Fields of Cambodia and the revelations following the falling apart of the Soviet Union, and not because of a strong critic of this ideology in Iranian intellectual circles. Whereas various ideologies that had their roots in this school of thought, had reigned in Iranian intellectual thought for almost a century. Even the ideology of some Islamic organizations such as MojAhdein had strong roots in the Marxist ideology.

I did a research about "Marxist Thought & Monism", which answered some of the questions I had about the anti-liberal stand of many Iranian revolutionary organizations. You can find my paper at the following URL:

http://www.ghandchi.com/299-Marxism-plus.htm

My above paper is mentioned at the following bibliography, alongside many other works, that in one way or other, have dealt with related topics:

http://w1.866.telia.com/~u86603748/marxism.html


Of course, Marxism being the major school of thought in the last century has had so many versions and some of them are even pluralist.

Moreover, regardless of the issue of pluralism, Marx and Marxists have contributed a lot to many areas of modern social sciences, and humanities, and my following critic of monism in Marxist Thought, is not aimed at discrediting those contributions.

Also in contrast to Monism, I have also studied the subject of pluralism in the Western Philosophy. The following is what I have written on Pluralism:

http://www.ghandchi.com/301-Pluralism-plus.htm

Some of the leading thinkers of the 20th Century, such as Bertrand Russell and Karl Popper, had noted the value of pluralism in the Western Philosophy.

And of course, one could find pluralistic metaphysics in philosophical works ranging from Aristotle's Metaphysics to Leibniz's monadology and Russell's logical atomism. I wrote the following about the main works of this Western Thought researching the original works of these authors but did not find the time to put them all together in a book:

http://www.ghandchi.com/440-Aristotle-plus.htm

http://www.ghandchi.com/397-Descartes-plus.htm

http://www.ghandchi.com/406-Spinoza-plus.htm

http://www.ghandchi.com/394-MonadsCPH-plus.htm

http://www.ghandchi.com/447-RussellPluralism-plus.htm

In fact, Russell's Logical Atomism, which he proposed at a juncture of his philosophical journey, was a very pluralistic philosophy, and even some philosophers of our times, such as Nelson Goodman, in his "Many Ways of World-making," have pursued Russell's paradigm.

And there are many less known works such as a book called "Architectonics of Meaning, Foundations of the New Pluralism" by Walter Watson, that have tried to better understand the fundamental attributes of Pluralism in the philosophical thought.

I think the Iranian intellectual thought can benefit a lot from the contributions of philosophers who have worked more on pluralistic approach in philosophy, whether they have worked in moral philosophy such as John Rawls in his "Lectures on the History of Moral Philosophy" or Quine in his works on ontology, necessity, and experience.

I think Iranian intellectual thought has had more tendency towards monism than pluralism and this is why Marxism and especially the more monistic versions of it, have had more appeal among the Iranian revolutionaries. We have not had an abundance of people partial to James, Russell or Popper in Iran, but have had an abundance of ones following Lenin or Khomeini. I think it is more important for us to ponder on the merits of pluralistic thought, both in philosophical or religious thinking.

Let me finish my note with the following passage from William James, from his lectures in 1907 entitled "A PLURALISTIC UNIVERSE". I find this passage an excellent explication of Pluralism:

"Pragmatically interpreted, pluralism or the doctrine that it is many means only that sundry parts of reality *may be externally related*. Everything you can think of, however vast or inclusive, has on the pluralistic view a genuinely 'external' environment of some sort or amount. Things are 'with' one another in many ways, but nothing includes everything, or dominates over everything. The word 'and' trails along after every sentence. Something always escapes. "Even not quite" has to be said of the best attempts made anywhere in the universe at attaining all-inclusiveness. The pluralistic world is thus more like a federal republic than like an empire or a kingdom. However much may be collected, however, much may report itself as present at any effective center of consciousness or action, something else is self-governed and absent and unreduced to unity.

"Monism, on the other hand, insists that when you come down to reality as such, to the reality of realities, everything is present to *everything* else in one vast instantaneous co-implicated complete-ness-nothing can in any sense, functional or substantial, be really absent from anything else, all things interpenetrate and telescope together in the great total conflux." (William James, PLURALISTIC UNIVERSE, Harvard Edition, Page 45, 1977 print).

The above does not mean that I agree with the philosophy of William James. In fact, in my above paper about Pluralism, I have written a critic of James for his support of Bergson, which I find odd considering James's partiality towards pluralism.

What is important in pluralist thought is not just acknowledgement of multiplicity but it is giving different weights to different theories which was done by Ockham's razor in Medieval Times and by Popper's falsification in Modern Times when a theory believing in handshake as a reason for pregnancy would not have equal weight to a theory based on scientific explanation of eggs and sperm. I have extensively discussed this topic of Philosophy of Science in my following paper which is only in Persian:

http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm

I also have differentiated pluralism from Sufism in my following paper:

http://www.ghandchi.com/354-Sufism-plus.htm

Finally let me close this note by saying that I doubt it that humanity in any country can achieve the American ideal of *pursuit of happiness* taken from Leibniz within the confines of monism, whether it is a religious monism or an atheistic monism.

Sam Ghandchi, Publisher
IRANSCOPE
Sept 1, 2001
http://www.iranscope.com/

RELATED ARTICLES
http://www.ghandchi.com/index-Page6.html


---------------------------------------------------------------------
* The above article was first posted on Jebhe BB on Sept 1, 2001

دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶

اصل بحث *دولت* سکولار است


اصل بحث *دولت* سکولار است
سام قندچي

دوسال پيش مقاله اي نوشتم تحت عنوان «جبهه واحد براي ايجاد حکومت سکولار» (1).

آن روزها توجهي به آن بحث نشد چرا که هنوز بسياري به دموکراسي اسلامي چشم اميد داشتند و اتحادهاي زير رهبري نيروهاي اصلاح طلب اسلامي را راه ساز ميديدند و کاري هم نداشتند که آن اصلاح طلبي تحت پلاتفرمي مترقي است يا نه (2).

البته نه در زمان طرح جبهه واحد سکولار و نه امروز، هدف من حذف نيروهاي اصلاح طلب اسلامي از هيچ اتحادي نبوده و نيست، اما امروز براي همه روشن شده است که رهبري اتحاد را نبايستي اصلاح طلبان اسلامي در دست داشته باشند و در اين باره هم به اندازه کافي بحث شده است (3).

بايد در ضمن اذعان کرد که دوسال پيش، بهتر از سالهاي پيشتر از آن بود، که با وجود آنکه بعد از 18 تير 1378 جنبش مدني ايران سکولار شده بود، در ميان فعالين قديمي، طرح سکولاريسم با ترديد روبرو ميشد، و از بهانه هاي گوناگون و از جمله اينکه دموکراسي همه چيز را در بر ميگيرد استفاده ميشد، تا عدم نياز به طرح روشن سکولاريسم توجيه شود (4).

به هر حال امروز اکثريت جنبش سياسي ايران به گفتمان سکولاريسم هر چند با برداشت هاي متفاوت که آنهم طبيعي است، دست يافته اند، و اين حقيقت را بويژه در رابطه با انتخابات قريب الوقوع مجلس ميشود ديد که گروهي از شخصيتهاي برجسته سياسي در ايران کميته اي براي انتخابات سالم و آزاد تشکيل داده اند و هم زمان هم شوراي صلحي با ابتکار گروه مشابهي در ايران تشکيل شده است و هر دو آنها را ميشود اتحاد نيروهاي سکولار و دموکرات براي هدف معيني ذکر کرد.

با وجود آنکه ايجاد اتحاد نيروهاي سکولار و دموکرات بسيار مهم است ولي چنين اتحادي لزوماً بمعني فعاليـت مشخص براي ايجاد دولت غير مذهبي نيست. مثلاً سالها نيروهاي چپ و اسلامي با هم مشترکاً چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن همکاري کردند ولي نه براي ايجاد دولت سکولار. بازهم تأکيد ميکنم که فعاليـت مشترک با نيروهاي اسلامي هيچ اشکالي ندارد، ولي بايستي روشن باشد که براي ايجاد دولت سکولار انجام ميشود.

ضمناً بحث هاي زيادي درباره سکولاريسم بين نيروهاي غير مذهبي وجود دارد و خواهد داشت. مثلاً يکي از مهمترين آنها بحث لائيسيته است که برخي از صاحب نظران ايران معتقدند بايستي براي آن مبارزه کرد و نه سکولاريسم، و منظورشان از آن هم کوشش در غير مذهبي کردن جامعه در همه عرصه ها است و نه محدود ماندن به بحث جدائي دولت و مذهب که از نظر آنها فقط عرصه سياست را در برميگيرد.

بنظر من همه اين بحث ها مهم هستند ولي مهمتر از هر چيزي روشن بودن موضع هر اتحادي درباره دولت است حال چه کسي کلاً با برنامه هاي سکولار جلو برود و چه لائيسيته با همه درک هاي متفاوت از هر دو. منظور من اين است که اگر کسي حتي لائيسيته را دنبال کند ولي در اتحادي شرکت کند که روشن هدف خود را ايجاد دولت غير مذهبي اعلام نکند، به صرف داشتن موضع راديکال تر خود، لزوماً به اتحادي براي هدف دولت سکولار دست نيافته است، و در جنبش سياسي عملاً بازهم ممکن است به اسلامگرايان کمک کند تا به سکولاريسم، هر چند بصورت غير مستقيم، اگر که فقط به اتحاد نيروهاي لائيک و سکولار و دموکرات بسنده کند ولي نه براي هدف ايجاد دولت غير مذهبي.

در نتيجه مهم است که اتحادي براي ايجاد دولت سکولار تشکيل داد، اما چرا کلمه سکولار و نه لائيسيته يا گيتي گرا و غيره. کلمه سکولار در ايران امروز چيزي است که حتي رژيم آن را مثل جن و بسم الله ميبيند همانگونه که در دورانهائي کلمه جمهوري و دوراني نيز کلمه دموکراسي چنين نقشي در ميان مردم پيدا کردند. بنظر من مهم است که با بحث هاي لغوي مثل زماني که دموکراسي را عده اي دوست داشتند مردم سالاري و غيره بنامند فرصت را از دست ندهيم.

البته آنها که اصطلاح لائيسيته را استفاده ميکنند منظورشان اختلاف بر سر محتوا است و با بحث لغوي مثلاً گيتي گرائي فرق دارد. ولي واقعيت اين است که گرچه اين دوستان درست ميگويند که برخي از سکولاريسم برداشتي رقيق نزديک به دموکراسي اسلامي ارائه ميکنند ولي برخي ديگراني هم مثل خود من به برداشتي نزديک به لائيسيته در برخي نوشته هايم نزديک شده ام هر چند همواره از اصطلاح سکولاريسم استفاده کرده ام(5).

در نتيجه صرف آنکه از اصطلاح لائيسيته استفاده شود اختلافات نظري حل نخواهد شد و بايستي برخورد به موضوعات مشخص را در گفتمان سياسي مورد توجه قرار داد که متأسفانه در آن زمينه خيلي کم کار شده است (6).

اما اصل بحث امروز موضع روشن درباره دولت است که بايستي به روشني اتحاد براي ايجاد دولت سکولار را هدف بگيريم که خوشبختانه در ميان عامه مردم ايران مطرح شده است، و اگر فرصت را با بحثهاي انتخاب واژه ها تلف کنيم، دوباره اصلاح طلبان اسلامي از نيروهاي سکولار و لائيک براي پيشبرد هدف خود که همان دموکراسي اسلامي است، سود خواهند برد.

نبايستي فقط خود را اتحادي از نيروهاي سکولار و دموکرات معرفي کرد و هدف دولت مورد نظر را به فراموشي بسپاريم، بلکه بايد اتحايي براي ايجاد دولت سکولار اعلام کنيم و با هر که حاضر است از آن هدف دفاع کند متحد شويم.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
17 دي 1386
January 7, 2008



پاورقي ها:

1. http://www.ghandchi.com/428-UnitedFrontSecularism-plus.htm
2. http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm
3. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion-plus.htm
4 . http://www.ghandchi.com/302-Secularism-plus.htm
5. http://www.ghandchi.com/370-disobedience-plus.htm
6. http://www.ghandchi.com/474-BadhejabiGhorban.htm

کتاب ايران اينده نگر
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

مطلب مرتبط
http://www.ghandchi.com/491-SecularismFuturism.htm
Futurist Iran Book
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm