تکليف جنبش سياسي ايران با تروريسم!
سام قندچي
جنبش سياسي ايران هنوز پس از سه دهه مبارزه با يک رژيم تروريستي تکليف خود را با تروريسم روشن نکرده است و اينکه هنوز چريکهاي فدائي خلق با وجود وداع با تروريسم کماکان نامشان مثل فدائيان اسلام، تداعي کننده توجيه جنايت بخاطر هدف عقيدتي است، نشانگر اين واقعيت است که تسويه حساب با تروريسم در جنبش سياسي ايران هنوز راه زيادي در پيش دارد.
يکي از برجسته ترين وجوه جنبش سياسي ايران در دوران جمهوري اسلامي طرفداري روشن از حقوق بشر بمثابه يک حق بدون قيد و شرط بوده است و به جرئت ميتوان گفت که بويژه در دو دهه گذشته، موضوع دفاع از حقوق بشر در صدر توجه تمام گروه هاي سياسي ايران جدا از هر مرام و انديشه اي که داشته اند، قرار داشته است و ديگر حقوق بشر خوب و بد، يکي براي خود و ديگري براي مخالفين خود را کسي توجيه نميکند، و اين امر مايه شعف است.
اما موضوع ديگري که به همين اندازه اهميت دارد مخالفت بدون قيد و شرط با تروريسم است که با شگفتي بايد گفت اکثر جريانات سياسي ايران، توجهي به آن نداشته و بسختي در مطبوعات اپوزيسيون طرح شده است.
در واقع تروريسم در ايران محدود به تروريسم اسلامگرايان نبوده است. تازه تروريسم اسلامگرا هم با جمهوري اسلامي شروع نشده است. در واقع يکي از برجسته ترين قتل هاي تروريستي در تاريخ معاصر ايران قتل احمد کسروي در دوران حکومت شاه است که با فتواي مذهبي انجام شد. اگر فتواي مشابه آيت الله خميني براي قتل سلمان رشدي در زمان حکومت مذهبي جمهوري اسلامي بود، فتواي قتل کسروي در دوران حکومت سکولار داده شد. البته به همين دليل فتوا دهنده تقيه کرد و مثل فتواي رشدي با بوق و کرنا فتواي خود را اعلام نکرد.
اما در اين واقعيـت تغييري حاصل نميشود که وقوع آن رويداد در زمان دولت سکولار نشان ميدهد که تبديل مجدد دولت ايران به دولتي سکولار، به خودي خود به معني حل اينگونه جنايات نخواهد بود، و بايستي با اين موضوع بطور مشخص برخورد کرد و به تطور افکار مردم ايران کمک کرد که جامعه هيچگاه جنايت براي اهداف عقيدتي را نپذيرد، چه آنکه با تقيه و مخفيانه در رژيم سکولار روي دهد و چه علناً در رژيم مذهبي يا عقيدتي، چه نظير واقعه سپتامبر 2001 در خارج مرزهاي موطن تروريست ها انجام شود و چه در سرزمين شان.
يعني در جامعه باز در آينده ايران که در آن مستقل انديشي رشد کند، هر گونه جنايتي بخاطر هر عقيده اي بايستي تقبيح شود جدا از آنکه آن عقيده چه باشد.
براي ديدن جنايات عقيدتي در سطح جهاني لازم نيست که فقط به يک ايدئولوژي خاص نظير اسلام توجه کنيم. خاطره ترور تروتسکي توسط عُمّال استالين در مکزيک در صدر جنايات عقيدتي کمونيسم ثبت شده است. اما فقط مسأله محدود به قتل کسروي و تروتسکي نيست که بسيار درباره شان صحبت شده است. برخورد به ترورهائي که هنوز در تاريخ ايران از سوي بسياري از نيروهاي مترقي کماکان به شکل مثبت از آنها ياد ميشوند است که براي خشکاندن اين نحوه تفکر در جامعه ما و جلوگيري از وقوع دوباره آن، مورد نياز است. برخي جوانب اين بحث را در نوشته "هدف وسيله را توجيه نميکند" توضيح دادمhttp://www.ghandchi.com/270-EndMeans.htm.
مثلاً ترور ناصرالدين شاه بوسيله ميرزا رضا کرماني در برخي نوشته هاي تاريخ نويسان معاصر ما با تحسين نوشته شده است. يا نوشته هاي مسعود احمد زاده و پويان که از بنيانگذاران چريکهاي فدائي خلق بودند و ترور براي اهداف عقيدتي را در سالهاي رژيم شاه تجويز کردند، هنوز تقبيح نشده است. نوشته هاي مشابه بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق هم به همينگونه هستند. اينکه اين سازمانها بعداً ضد جمهوري اسلامي شده اند اصلاً به اين معني نيست که از اين نظر تفاوتي بين اينها و فدائيان اسلام قائل شويم. همه اين ها ترور براي اهداف عقيدتي يا سياسي را جائز شمرده اند و جنش سياسي ايران براي هميشه بايستي با اين نحوه نگرش تسويه حساب کند. ترور خوب و ترور بد وجود ندارد.
اينکه ملتي به پا خيزد و در مقابل حمله سربازان مسلحانه از خود دفاع کند با ترور مقامات سياسي يا عقيدتي بخاطر آنکه آنها را سمبل يک رژيم يا يک سيستم عقيدتي دانستن، تفاوت دارد. اين که ترور بد و خوب نداريم، ديدگاهي است که نظير ديدگاه حمايت بدون قيد و شرط از حقوق بشر، ميبايست در ميان ايرانيان عمومي شود، جدا از آنکه تروريست اسلامگرا، يا کمونيست، يا سلطنت طلب، يا ليبرال باشد. يعني بايستي مردم ما در برابر ترغيب به جنايت عقيدتي توسط معتقدين به هر عقيده مذهبي يا سياسي بايستند و در آنصورت ميشود اميد داشت که ديگر در جامعه مان امثال قتل کسروي ها را شاهد نباشيم. مخالفت با تروريسم نظير حمايت از حقوق بشر بايستي بدون قيد و شرط باشد و نه آنکه با هزار تبصره و اما و اگر انجام شود.
بنظر من فقط قبول سکولاريسم و حقوق بشر در قانون اساسي کافي نيست و نه تنها قانون مدني ايران بايستي قتل هاي عقيدتي را جنايت محسوب کند، بلکه قانون اساسي ايران نيز بايستي به روشني قوانين قصاص، سنگسار، و احکام فقهي نظير قتل مرتد را جنايت عليه بشريت خوانده و محکوم کند. مضافاً آنکه بنظر من تروريسم بايستي بدون قيد و شرط در قانون اساسي مدرن همه جوامع بمثابه جنايت خوانده شده و تقبيح شود. نميشود تروريسم خوب و بد را پذيرفت، وگرنه هميشه آنها که در قدرت نيستند با هزار دروغ و تقيه به آن دست زده و عمل خود را به حق تلقي خواهند کرد.
اگر گروهي امروز در مبارزه با جمهوري اسلامي تروريسم را به حق تلقي کند، چه مجاهدين خلق باشد چه جندالله بلوچستان، بايستي تروريسم آنها را بروشني بمثابه جنايت محکوم کرد. مبارزه با رژيم تروريستي توجيه گر مبادرت به تروريسم از سوي مخالفين نيست وگرنه با تغيير رژيم کماکان جنايات تروريستي پا برجا ميماند، هرچند انجام دهندگانش آنهائي خواهند بود که امروز در قدرت هستند و اين تسلسل شرارت ادامه خواهد يافت.
در واقع اگر نظرات نويسندگاني نظير علي سيناhttp://www.faithfreedom.org/ و انور شيخ http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Islam/intelislam.htm درباره اسلام که نشان ميدهند اسلام از ابتدا و از اساس يک سيستم عقيدتي با امتزاج غير قابل گسست از سياست بوده است و تفکيک ايندو غير ممکن است را در نظر بگيريم، ميبينيم که چرا حتي روشهائي نظير جدائي سياست و مذهب که جنبش باب و بعداً بهائيان در پيش گرفتند هم نتوانست مشکل را حل کند و حتي تشديد جنايات عقيدتي را به دنبال داشت و در پرتو تحليل آنها از اسلام شايد اگر عده اي آخوندهاي ايران نظير برخي ملايان دوران رضا شاه راه جدائي سياست و مذهب را در پيش گيرند ويا که پروتستانيسم اسلامي تازه در ايران به آخوند زدائي خود سياست زدائي از اسلام را اضافه کند، احتمالاً بازهم به نتيجه مشابه بهائيان خواهند رسيد.
البته همانطور که قبلاً توضيح داده ام جدائي سياست و مذهب با سکولاريسم يعني جدائي دولت و مذهب متفاوت است http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm. سکولاريسم هم بعد از مشروطيت و هم در عصر پهلوي گرچه کامل نبود وليکن توانست به رشد جامعه مدني در ايران ياري بسيار رساند با اين حال نتوانست معضل جنايات عقيدتي را حل کند و قتل کسروي و عدم مقابله مردمي با آن نشان ميدهد که بايستي براي هميشه به انديشه جنايت براي عقيده جدا از آنکه عقيده هر مذهب معيني باشد را که شايد از زمان حسن صباح و اسمعيليان در ايران توجيه ميشده است، پايان داد. برخي مورخين ميگويند که حتي لغت assassin در زبان انگليسي که به معني تروريست است از همان نام فرقه حسن صباح آمده است http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/HassanSabbah.htm.
واقعيت اين است که نقش جمع هاي مسلمانان در مساجد و امثالهم بعد از جمهوري اسلامي هم از بين نخواهد يافت و آنچه مهم است اين است که مردم مسلمان ترور و جنايات ديگر نظير قصاص را تقبيح کنند و نه آنکه اسلام را ترک کنند يا نه که بنظر نميرسد به اين زودي ها چنان تغييرهائي در جهان ميسر باشد هرچند تعداد کساني که شديداً مذهبي باشند با افزايش دانش و رشد ليبراليسم و مستقل انديشي در جامعه، بيشتر و بيشتر کاهش خواهد يافت. اگر نابود کردن مذهب به زور ممکن بود، دوران استالين در شوروي و دوراني در چين که ريشه کني مذهب انجام شد نميبايست به ضد خود بدل شده و بيحاصل شود.
نابودي فاشيسم و کمونيسم هم نبايستي اين تصور باطل را بوجود آورد که مذاهبي نظير اسلام و مسيحيت هم به اين سادگي از بين بروند. فاشيسم که زود شکست خورد و هيچگاه به درجه رشد ميان مردم نرسيد. کمونيسم هم بعد از بيش از نيم قرن در قدرت حداکثر براي تعداد معدودي روشنفکر به درجه يک مذهب رسيد و براي مردم عادي بيشتر مثل مدهب فرعوني متعلق به صاحبان قدرت تلقي ميشد و نه مردم http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htmو در هيچيک از جوامع کمونيستي به مقام يک مذهب براي مردم صعود نکرد. اما مذاهبي مانند اسلام و مسيحيت ميلياردها پيرو دارند.
آنچه بنظر من بيشتر و بيشتر به جنايات مذهبي پايان داده است رشد ليبراليسم و مستقل انديشي در ميان مردم است و نه ريشه کن شدن يک مذهب يا عقيده معين.
در واقع ريشه هاي مذهب فقط فقر و عدالت، يا عدم وجود دانش نيست و خود تکامل بشر و موجوديت انسانها بمثابه ابزار هوشمند است که ديدگاهي که همه چيز را نظير صنعت گران داراي خالق و مخلوق ميبينند را در ميان مردم تقويت ميکند http://www.ghandchi.com/237-IslamistGod.htm و نه ديدگاههاي ديگر حتي با وجود اذعان معما در وراي دانش موجود در جهان http://www.ghandchi.com/449-Enlightenment.htm. به هرحال تا وقتي که انسان به شکل کنوني آن است، بعيد بنظر ميرسد که مذاهب موجود و از جمله مذاهب ابراهيمي از بين بروند و مجامع انساني از خيريه ها تا جمع هاي محلي مذهبي ادامه خواهند يافت.
مشکل ترور و جنايات عقيدتي در نتيجه بايستي با قبول اين واقعيت انجام شود نه با اميد کاذب به از بين رفتن مذاهب ابراهيمي نظير اسلام، که چنان تصوري بيش از يک رؤيا نخواهد بود و تازه لزوماً همانطور که ذکر شد ريشه کني مذاهب نظير آنچه تجربه دوران معيني در چين و شوروي آشکار کرد لزوماً به معني پايان يافتن جنايات عقيدتي نيست و شايد تشديد کننده نوع ديگري از جنايات عقيدتي توسط مخالفين مذاهب باشد که به همان اندازه قابل تقبيح است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
16 فروردين 1386
April 5, 2007
مطالب مرتبط
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
سام قندچي
جنبش سياسي ايران هنوز پس از سه دهه مبارزه با يک رژيم تروريستي تکليف خود را با تروريسم روشن نکرده است و اينکه هنوز چريکهاي فدائي خلق با وجود وداع با تروريسم کماکان نامشان مثل فدائيان اسلام، تداعي کننده توجيه جنايت بخاطر هدف عقيدتي است، نشانگر اين واقعيت است که تسويه حساب با تروريسم در جنبش سياسي ايران هنوز راه زيادي در پيش دارد.
يکي از برجسته ترين وجوه جنبش سياسي ايران در دوران جمهوري اسلامي طرفداري روشن از حقوق بشر بمثابه يک حق بدون قيد و شرط بوده است و به جرئت ميتوان گفت که بويژه در دو دهه گذشته، موضوع دفاع از حقوق بشر در صدر توجه تمام گروه هاي سياسي ايران جدا از هر مرام و انديشه اي که داشته اند، قرار داشته است و ديگر حقوق بشر خوب و بد، يکي براي خود و ديگري براي مخالفين خود را کسي توجيه نميکند، و اين امر مايه شعف است.
اما موضوع ديگري که به همين اندازه اهميت دارد مخالفت بدون قيد و شرط با تروريسم است که با شگفتي بايد گفت اکثر جريانات سياسي ايران، توجهي به آن نداشته و بسختي در مطبوعات اپوزيسيون طرح شده است.
در واقع تروريسم در ايران محدود به تروريسم اسلامگرايان نبوده است. تازه تروريسم اسلامگرا هم با جمهوري اسلامي شروع نشده است. در واقع يکي از برجسته ترين قتل هاي تروريستي در تاريخ معاصر ايران قتل احمد کسروي در دوران حکومت شاه است که با فتواي مذهبي انجام شد. اگر فتواي مشابه آيت الله خميني براي قتل سلمان رشدي در زمان حکومت مذهبي جمهوري اسلامي بود، فتواي قتل کسروي در دوران حکومت سکولار داده شد. البته به همين دليل فتوا دهنده تقيه کرد و مثل فتواي رشدي با بوق و کرنا فتواي خود را اعلام نکرد.
اما در اين واقعيـت تغييري حاصل نميشود که وقوع آن رويداد در زمان دولت سکولار نشان ميدهد که تبديل مجدد دولت ايران به دولتي سکولار، به خودي خود به معني حل اينگونه جنايات نخواهد بود، و بايستي با اين موضوع بطور مشخص برخورد کرد و به تطور افکار مردم ايران کمک کرد که جامعه هيچگاه جنايت براي اهداف عقيدتي را نپذيرد، چه آنکه با تقيه و مخفيانه در رژيم سکولار روي دهد و چه علناً در رژيم مذهبي يا عقيدتي، چه نظير واقعه سپتامبر 2001 در خارج مرزهاي موطن تروريست ها انجام شود و چه در سرزمين شان.
يعني در جامعه باز در آينده ايران که در آن مستقل انديشي رشد کند، هر گونه جنايتي بخاطر هر عقيده اي بايستي تقبيح شود جدا از آنکه آن عقيده چه باشد.
براي ديدن جنايات عقيدتي در سطح جهاني لازم نيست که فقط به يک ايدئولوژي خاص نظير اسلام توجه کنيم. خاطره ترور تروتسکي توسط عُمّال استالين در مکزيک در صدر جنايات عقيدتي کمونيسم ثبت شده است. اما فقط مسأله محدود به قتل کسروي و تروتسکي نيست که بسيار درباره شان صحبت شده است. برخورد به ترورهائي که هنوز در تاريخ ايران از سوي بسياري از نيروهاي مترقي کماکان به شکل مثبت از آنها ياد ميشوند است که براي خشکاندن اين نحوه تفکر در جامعه ما و جلوگيري از وقوع دوباره آن، مورد نياز است. برخي جوانب اين بحث را در نوشته "هدف وسيله را توجيه نميکند" توضيح دادمhttp://www.ghandchi.com/270-EndMeans.htm.
مثلاً ترور ناصرالدين شاه بوسيله ميرزا رضا کرماني در برخي نوشته هاي تاريخ نويسان معاصر ما با تحسين نوشته شده است. يا نوشته هاي مسعود احمد زاده و پويان که از بنيانگذاران چريکهاي فدائي خلق بودند و ترور براي اهداف عقيدتي را در سالهاي رژيم شاه تجويز کردند، هنوز تقبيح نشده است. نوشته هاي مشابه بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق هم به همينگونه هستند. اينکه اين سازمانها بعداً ضد جمهوري اسلامي شده اند اصلاً به اين معني نيست که از اين نظر تفاوتي بين اينها و فدائيان اسلام قائل شويم. همه اين ها ترور براي اهداف عقيدتي يا سياسي را جائز شمرده اند و جنش سياسي ايران براي هميشه بايستي با اين نحوه نگرش تسويه حساب کند. ترور خوب و ترور بد وجود ندارد.
اينکه ملتي به پا خيزد و در مقابل حمله سربازان مسلحانه از خود دفاع کند با ترور مقامات سياسي يا عقيدتي بخاطر آنکه آنها را سمبل يک رژيم يا يک سيستم عقيدتي دانستن، تفاوت دارد. اين که ترور بد و خوب نداريم، ديدگاهي است که نظير ديدگاه حمايت بدون قيد و شرط از حقوق بشر، ميبايست در ميان ايرانيان عمومي شود، جدا از آنکه تروريست اسلامگرا، يا کمونيست، يا سلطنت طلب، يا ليبرال باشد. يعني بايستي مردم ما در برابر ترغيب به جنايت عقيدتي توسط معتقدين به هر عقيده مذهبي يا سياسي بايستند و در آنصورت ميشود اميد داشت که ديگر در جامعه مان امثال قتل کسروي ها را شاهد نباشيم. مخالفت با تروريسم نظير حمايت از حقوق بشر بايستي بدون قيد و شرط باشد و نه آنکه با هزار تبصره و اما و اگر انجام شود.
بنظر من فقط قبول سکولاريسم و حقوق بشر در قانون اساسي کافي نيست و نه تنها قانون مدني ايران بايستي قتل هاي عقيدتي را جنايت محسوب کند، بلکه قانون اساسي ايران نيز بايستي به روشني قوانين قصاص، سنگسار، و احکام فقهي نظير قتل مرتد را جنايت عليه بشريت خوانده و محکوم کند. مضافاً آنکه بنظر من تروريسم بايستي بدون قيد و شرط در قانون اساسي مدرن همه جوامع بمثابه جنايت خوانده شده و تقبيح شود. نميشود تروريسم خوب و بد را پذيرفت، وگرنه هميشه آنها که در قدرت نيستند با هزار دروغ و تقيه به آن دست زده و عمل خود را به حق تلقي خواهند کرد.
اگر گروهي امروز در مبارزه با جمهوري اسلامي تروريسم را به حق تلقي کند، چه مجاهدين خلق باشد چه جندالله بلوچستان، بايستي تروريسم آنها را بروشني بمثابه جنايت محکوم کرد. مبارزه با رژيم تروريستي توجيه گر مبادرت به تروريسم از سوي مخالفين نيست وگرنه با تغيير رژيم کماکان جنايات تروريستي پا برجا ميماند، هرچند انجام دهندگانش آنهائي خواهند بود که امروز در قدرت هستند و اين تسلسل شرارت ادامه خواهد يافت.
در واقع اگر نظرات نويسندگاني نظير علي سيناhttp://www.faithfreedom.org/ و انور شيخ http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Islam/intelislam.htm درباره اسلام که نشان ميدهند اسلام از ابتدا و از اساس يک سيستم عقيدتي با امتزاج غير قابل گسست از سياست بوده است و تفکيک ايندو غير ممکن است را در نظر بگيريم، ميبينيم که چرا حتي روشهائي نظير جدائي سياست و مذهب که جنبش باب و بعداً بهائيان در پيش گرفتند هم نتوانست مشکل را حل کند و حتي تشديد جنايات عقيدتي را به دنبال داشت و در پرتو تحليل آنها از اسلام شايد اگر عده اي آخوندهاي ايران نظير برخي ملايان دوران رضا شاه راه جدائي سياست و مذهب را در پيش گيرند ويا که پروتستانيسم اسلامي تازه در ايران به آخوند زدائي خود سياست زدائي از اسلام را اضافه کند، احتمالاً بازهم به نتيجه مشابه بهائيان خواهند رسيد.
البته همانطور که قبلاً توضيح داده ام جدائي سياست و مذهب با سکولاريسم يعني جدائي دولت و مذهب متفاوت است http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm. سکولاريسم هم بعد از مشروطيت و هم در عصر پهلوي گرچه کامل نبود وليکن توانست به رشد جامعه مدني در ايران ياري بسيار رساند با اين حال نتوانست معضل جنايات عقيدتي را حل کند و قتل کسروي و عدم مقابله مردمي با آن نشان ميدهد که بايستي براي هميشه به انديشه جنايت براي عقيده جدا از آنکه عقيده هر مذهب معيني باشد را که شايد از زمان حسن صباح و اسمعيليان در ايران توجيه ميشده است، پايان داد. برخي مورخين ميگويند که حتي لغت assassin در زبان انگليسي که به معني تروريست است از همان نام فرقه حسن صباح آمده است http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/HassanSabbah.htm.
واقعيت اين است که نقش جمع هاي مسلمانان در مساجد و امثالهم بعد از جمهوري اسلامي هم از بين نخواهد يافت و آنچه مهم است اين است که مردم مسلمان ترور و جنايات ديگر نظير قصاص را تقبيح کنند و نه آنکه اسلام را ترک کنند يا نه که بنظر نميرسد به اين زودي ها چنان تغييرهائي در جهان ميسر باشد هرچند تعداد کساني که شديداً مذهبي باشند با افزايش دانش و رشد ليبراليسم و مستقل انديشي در جامعه، بيشتر و بيشتر کاهش خواهد يافت. اگر نابود کردن مذهب به زور ممکن بود، دوران استالين در شوروي و دوراني در چين که ريشه کني مذهب انجام شد نميبايست به ضد خود بدل شده و بيحاصل شود.
نابودي فاشيسم و کمونيسم هم نبايستي اين تصور باطل را بوجود آورد که مذاهبي نظير اسلام و مسيحيت هم به اين سادگي از بين بروند. فاشيسم که زود شکست خورد و هيچگاه به درجه رشد ميان مردم نرسيد. کمونيسم هم بعد از بيش از نيم قرن در قدرت حداکثر براي تعداد معدودي روشنفکر به درجه يک مذهب رسيد و براي مردم عادي بيشتر مثل مدهب فرعوني متعلق به صاحبان قدرت تلقي ميشد و نه مردم http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htmو در هيچيک از جوامع کمونيستي به مقام يک مذهب براي مردم صعود نکرد. اما مذاهبي مانند اسلام و مسيحيت ميلياردها پيرو دارند.
آنچه بنظر من بيشتر و بيشتر به جنايات مذهبي پايان داده است رشد ليبراليسم و مستقل انديشي در ميان مردم است و نه ريشه کن شدن يک مذهب يا عقيده معين.
در واقع ريشه هاي مذهب فقط فقر و عدالت، يا عدم وجود دانش نيست و خود تکامل بشر و موجوديت انسانها بمثابه ابزار هوشمند است که ديدگاهي که همه چيز را نظير صنعت گران داراي خالق و مخلوق ميبينند را در ميان مردم تقويت ميکند http://www.ghandchi.com/237-IslamistGod.htm و نه ديدگاههاي ديگر حتي با وجود اذعان معما در وراي دانش موجود در جهان http://www.ghandchi.com/449-Enlightenment.htm. به هرحال تا وقتي که انسان به شکل کنوني آن است، بعيد بنظر ميرسد که مذاهب موجود و از جمله مذاهب ابراهيمي از بين بروند و مجامع انساني از خيريه ها تا جمع هاي محلي مذهبي ادامه خواهند يافت.
مشکل ترور و جنايات عقيدتي در نتيجه بايستي با قبول اين واقعيت انجام شود نه با اميد کاذب به از بين رفتن مذاهب ابراهيمي نظير اسلام، که چنان تصوري بيش از يک رؤيا نخواهد بود و تازه لزوماً همانطور که ذکر شد ريشه کني مذاهب نظير آنچه تجربه دوران معيني در چين و شوروي آشکار کرد لزوماً به معني پايان يافتن جنايات عقيدتي نيست و شايد تشديد کننده نوع ديگري از جنايات عقيدتي توسط مخالفين مذاهب باشد که به همان اندازه قابل تقبيح است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
16 فروردين 1386
April 5, 2007
مطالب مرتبط
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html