چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۱

وعده بنياد گرائی مذهبی: بهشت هم در زمين و هم در آسمان


وعده بنياد گرائی مذهبی: بهشت هم در زمين و هم در آسمان
سام قندچي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/547-fundamentalism.htm


30 سال پيش بنيادگرايان اسلامي در ايران به قدرت رسيدند. ظاهراً اعجاب انگيز است که چگونه آنها توانستند ايراني که پيشتر با انقلاب مشروطه با خواستهاي مدرن متحول شده بود را هفتاد سال بعد با به قدرت رساندن دولتي به مراتب واپس گراتر از سلطنت قاجار، به يک عقب گرد تاريخي ببرند و از آن هم مهمتر اينکه چنين چرخشي بتواند 30 سال نيز دوام آورد.

هدف بحث اين نوشتار  پرداختن به اين موضوع نيست که در انقلاب ارتجاعي 1357 ايران چه روي داد و چرا روي داد و حتي نه  نشان دادن اينکه جنبش بنيادگراي اسلامي حرکتي به سوي گذشته است، موضوعاتي که  مفصلاً در کتاب "ايران آينده نگر" بحث کرده ام (1).

 بلکه در اين نوشته سؤالي اساسي تر که اصلاً جنبش هاي بنيادگراي مذهبي در دنياي مدرن کنوني چه خصلتي دارند، مورد توجه من است.

به نظر من بنيادگرائي مذهبي چيزي نيست جز ادامه جنبش مارکسيستي، نه لزوماً خود آن جنبش بلکه نحوه نگرش آن جنبش به جهان.  آنچه در اينجا ميگويم ممکن است در ابتدا کليشه اي تصور شود و يا شبيه نظرات برخي محافظه کاران ضد کمونيست جلوه کند که بخاطر دشمني با اهداف عدالت جويانه جنبش کمونيستي، سعي کرده اند از ارتجاع سياه و سرخ سخن گويند. ابداً اين بحث نه چنان شعارهائيست و نه اصلاً اين نوشتار قرابتي با بحث هائي دارد که بخاطر شباهتهاي صوري دو جنبش مارکسيستي و مذهبي، آندو  را به هم متصل مي بينند. بحث حرف ديگري است که اميدوارم خوانندگان باريک بين خود اين بحث را با دقت بخوانند و نه آنکه نظرات ديگري با برچسب هاي مختلف را تفسير اين نوشتار تلقي کنند.

اجازه دهيد به يکي از اولين آثار کارل مارکس تحت عنوان "نقد فلسفه حقوق هگل" اشاره کنم که بنظر من اصل حرکت تاريخي مورد نقد اين نوشتار از آنجا شروع ميشود. جالب است که درست در همان اثر نيز مارکس شديد ترين حمله را به مذهب ميکند و جمله معروف مارکس که ميگويد مذهب افيون توده هاست از همان نوشتار وي است.  گوئي ميدانسته است آنچه در آنجا مطرح کرده است ميتواند پايگاه نظري يک بنيادگرائي مذهبي هم بشود، و با آن جمله صف خود را نسبت به چنان حرکتي، از پيش جدا کرده است.  شايد تصور نميکرد که چنين رويدادي يک قرن و نيم بعد اتفاق افتد آنهم بعد از يک قرن ظهور و سقوط کمونيسم مارکسيستي.

بعد از کتاب "نقد فلسفه حقوق هگل،" مارکس درباره مذهب حرفي نميزند چرا که حرف آخر را در همانجا زده است وقتي ميگويد مذهب يعني توجيه همه مشفت هاي بشر در عالم فانتزي و هدف خود را برطرف کردن همه آن مشقات در عالم مادي مي بيند، که در نتيجه با از بين رفتن پايه آن فانتزي ها ديگر نيازي به مذهب نخواهد ماند که موضوع بحثي باشد.  آنچه امروز ما دوام مذهب در عرصه هاي متافيزيک و اخلاق مي بينيم و مشخصاً رشد آن در مؤسسات خيريه است موضوع انديشه مارکس نبود. البته با هيچ منطقي نميشود از رشد مذهب در جامعه دو قرن گذشته سخن گفت چه در ايران و چه در ديگر نقاط جهان (2).

ديگر آنکه اساساً سياست در غرب موضوعي عرفي است و کسي هم براي بيماري سراغ کشيش مذهبي خود نميرود.  البته موضوعاتي نظير آنکه هستي جهان در مقطع بيگ بنگ چه بوده و آيا ساختارهاي رياضي پيش از طهور زمان و مکان وجود داشته نکاتي نيست که علوم متکي به جهان مادي 14 بيليون سال گذشته، بتوانند پاسخ دهند.  همچنين در اوج رشد قوانين اجتماعي، هنوز اخلاق که رفتار انسانها خارج از قانوني بودن يا نبودن است يا با فرضياتي نظير تصور خداي-حاضر-در-همه-جاي مذاهب ابراهيمي، يا با تصور وجود "کارما" در مذاهب هندو و بودائي، و يا با انواع ديدگاههاي عرفي از کنفوسيوس گرفته (بر ديگران چنان کن که ميخواهي بر تو بکنند) تا انواع درک مسؤليت فردي مدرن، تبيين ميشود. و مؤسسات خيريه نشان ميدهند که هنوز مذاهب در اين عرصه بسيار بيش از ديگر جريانات فکري فعالند (3).  يعني با آنکه جامعه بشري موضوع خوب و بد بودن اخلاقي را براي، قضاوت انسانها در جوامع بشري کنار گذاشته، و مدل هيوم و کانت که *حقوق* انسانها و *نه* فضيلت آنها را معيار ميگذارد، پذيرفته است، ولي کماکان در عرصه اخلاق جدا از قوانين و سيستم قضائي، موضوع تبيين خوبي و بدي هنوز موضوع مرکزي است (4).

ولي در رابطه با بحث مارکس درباره مذهب، موضوع عدالت اقتصادي مورد توجه وي است و از آن جهت بحث وي بخاطر آنچه در پاراگراف بالا درباره عرصه متافيزيک و اخلاق ذکر کردم، تغييري نميکند و در اين نقد نيز موضوع بحث من نيست و در نتيجه بررسي نقد مارکس از فلسفه حقوق هگل را در چارچوب طرح وي، ادامه ميدهم.

در همان نوشتار است که مارکس نقش دولت مدرن را برآوردن منافع طبقات دارا اعلام ميکند و همه فلسفه حقوق بشر را توجيه اين ظلمي ميبيند که بر تهيدستان ميرود، ولي صف خود را از مذهبيون جدا ميکند و قول بهشت روي زمين را ميدهد، منظورم از بهشتي که مارکس وعده ميدهد همان کمونيسمي است که تهيدستان بوجود خواهند آورد که بعداً مارکس در کتاب "خانواده مقدس" اين مأموريت را مشخصاً وظيفه طبقه کارگر نوين اعلام ميکند (5).

شگفت آور است که چگونه يک انديشه فيزيکاليستي توانست اينچنين براي يک و نيم قرن چنان رشدي در ميان مردم عامي بکند در صورتيکه در تاريخ هيچگاه انديشه هاي الحادي در ميان عموم مردم رشد چنداني نداشته اند. دليل موضوع در اين واقعيت نهفته است که مارکس در نقد فلسفه حقوق هگل دو کار را با هم انجام داد. يعني طرفداري کامل از ماترياليسم را همزمان با قائل شدن مأموريتي بزرگ که نابودي سلطه طبقات دارا و وعده جامعه بي طبقه بود، ارائه کرد. 

دولت موجود ديگر بعنوان داور جامعه مدني نوپا نبوده بلکه نماينده طبقه بورژوا اعلام شد و در نتيجه هر دولتي که در پي نظم کنوني وظيفه هدايت بشريت به بهشت موعود جامعه بي طبقه را داشته باشد، مهم نبود که چگونه دولتي است، چرا که خود نيز از صحنه محو ميشد. اگر براي آنارشيستها دولت بايستي فوراً نابود ميشد، براي مارکس دولت نقش قابله جامعه نو بي طبقه را ايفا ميکرد که بعداً خود نيز در دنياي نوين از بين ميرفت، و در واقع 40 سال بعد از نقد فلسفه حقوق هگل، در نقد برنامه گوتا به روشني مارکس و انگلس از دولت ديکتاتوري پرولتاريا دفاع کردند. يعني مهم آن است که اين ناخداي کشتي بشريت، ما را به بهشت موعود جامعه بي طبقه برساند و اهميتي ندارد که اين قابله خود سيستم ديکتاتوري تمام عيار باشد. در نتيجه از اصطلاح "ديکتاتوري" پرولتاريا نيز براي توصيف آن دولت گذار ابائي نداشتند. در واقع اين کاپيتان لازم است که ديکتاتور باشد تا مبادا جامعه کهن بوژوائي بتواند اين کشتي را به جامعه قديم برجعت دهد، يعني نقش قابله ما در اينکه ما را به دنياي جديد وارد کند مهمتر است، تا اينکه اين سفر را از دنياي قديم به مدينه فاضله به چه شيوه اي انجام رساند، دموکراتيک يا استبدادي.

بدينگونه مارکس پايه استبداد کمونيستي را در نقد فلسفه حقوق هگل ريخت. اگر هيوم و کانت در فلسفه مدرن بحث حقوق را از فضيلت جوئي فلاسفه کهن نظير افلاطون جدا کردند، دولت هاي مدرن نيز بعد از انقلاب هاي آمريکا و فرانسه بيشتر و بيشتر براي موضوع دولت در رابطه با مدون کردن قانون گذاري، اجراي قوانين، و قضاوت، به دور حقوق انسانها، تلاش کردند (6).  و در جريان هگلي هم اين بحث ها در رابطه با جامعه مدني نوپا در جريان بود که دولت نقش نگهبان قوانين مدون شده حقوق انسانی را ايفا کند و در دعواي منافع اقتصادي در جامعه مدني نقش داور را ايفا کند. اما به يکباره جريان مارکسيستي خود را از کل فلسفه نيز جدا کرد و فلسفه را توجيه گر دولت نام نهاد.  بدينسان کمونيسم مارکسيستي با وعده بهشت بر روي زمين در «نقد فلسفه حقوق هگل» خلق شد.

پس از اين نقد هگل، مارکسيسم ابتدا براي وعده بهشت روي زمين در پي مواردي در تاريخ ميگشت که چند صباحي مدينه فاضله اي شبيه چنين مدلي شکل گرفته باشد. مثلاً نگلس در تاريخ آلمان دوران کوتاه حاکميت موينتزر را مثالي از اين نوع يافته بود. بعد ها نيز مارکس و انگلس تا مدتها از تجربه کمون پاريس در سال 1870 سخن ميگفتند. در نتيجه هنوز وعده بهشت روي زمين بيشتر در عالم تخيل بود.

در کشورهاي دموکراتيک تر اروپا به نسبتي که خواستهاي جنبش کارگري در زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي طرح ميشد، به همان نسبت هم آن حقوق بدست ميامد و اساساً هيچگاه در اين کشورها، آرزوي مدينه فاضله نقطه مرکزي هيچ جنبشي نشد که کمونيسم مارکسيستي نوشداروي آن تصور شود.

اما در کشورهاي عقب مانده تر استبدادي، حکايت ديگري بود. حتي تا به امروز مردم اين کشورها حاضرند از جان و مال و ثروت و همه چيز در راه اهدافي که مدينه فاضله اي را نويد ميدهد بگذرند ولي هزينه حداقل براي اهداف حقوق مدني و فردي به سختي بر آورده ميشود. در نتيجه طولي نکشيد که مدينه فاضله مارکسيستي بستر اصلي خود را در اين کشورها يافت. لنين تواسنت با تبحر تشکيلاتي خارق العاده خود در عملي کردن برنامه هاي کمونيستي که بخاطر اوج بي عدالتي، استبداد، و عقب ماندگي در روسيه اروپائي، بيشتر و بيشتر زمينه تلاش براي ايجاد يک مدينه فاضله را مهيا ميکرد، توفيق يابد و بدينسان انقلاب بلشويکي شکل گرفت، و بالاخره در شوروي نخستين تبلور جدي اين وعده هاي بهشت به واقعيت پيوست.

با پيروزي انقلاب بلشويکي، آنها که به اين وعده هاي بهشت روي زمين اعتقاد داشتند قدرتشان بسيار فزوني گرفت. هر انساني که از هر بي عدالتي در هر جاي دنيا زجر ميکشيد، وقتي مطلع ميشد که چنين بهشتي در روي زمين در شوروي ساخته شده است، شيفته آن ميشد، و ميخواست به آن بهشت دست يابد و صاحبان اين بهشت هم ميگفتند که ما راه رسيدن آن را به شما نشان ميدهيم. ادبيات مارکسيستي توسط شوروي در همه جهان پخش شدند. آثار لنين به زبانهاي مختلف ترجمه شدند.

با اولين دلسردي ها از کمونيسم بعد از تصفيه هاي حزبي استالين، جريان تروتسکيستي از اولين جدا شدگان کشتي بودند که ميگفتند وعده ها درست درک نشده و سوسياليسم در يک کشور بي معني است و ميخواستند سوسياليسم راستين خود را پياده کنند.  در نتيجه آنها اولين جريان مهمي بودند که از زاويه خلوص نظريات اوليه مارکسيستي بحث ميکردند و واقعيت موجود کمونيسم استالين را انحراف اعلام ميکردند. به همين دليل هم استالين در مقابل آنها سعي کرد که ثابت کند خود از همه ارتدکس تر است و تاريخ حزب بلشويک را نوشت که در آنجا او به عنوان قهرمان ارتدکسي واقعي در کنار لنين به تصوير کشيده شده است و مدلي شد که شوروي مارکسيسم ناب مارکس و انگلس و لنين را در نيمي از جهان، مستقر کند.

در سالهاي 1960 مائوئيست ها مهمترين جريان در مقابل کمونيسم شوروي شدند. بسياري که از واقعيات جهنم شوروي بعد از سخنراني معروف خروشچف درباره استالين، بيشتر مطلع شده بودند، بهشت چين را آمال خود کردند که در آنزمان نيروي بزرگي در جهان شده بود.  جريانات افراطي کمونيستي بيشتر و بيشتر با مائوئيسم سمت گيري کردند.  چين هم پس از مدتي مانند شوروي که رشد يافته تر شده بود، همه آن واقعيات جوامع مدرن را نشان داد. دنياي رهبران حزبي که ثروت و ويلا و امکانات تحصيلي عالي براي کودکانشان داشتند شباهتي به بهشت موعود عدالت کمونيستي نداشت. و هم در شوروي و هم در چين استبداد و سرکوب حقوق بشر که حد و مرزي نداشت. دولتي که قابله رسيدن به بهشت بود جلوداري نداشت که چه در داخل و چه در خارج مأموريت رساندن بشريت به بهشت روي زمين را متوقف کند و بيشتر و بيشتر آشکار ميشد که اين کشتي به مقصد بهشت نرسيده ولي ناخداي آن بيشتر و بيشتر از مردم گذشتن از حقوق اقتصادي و سياسي و اجتماعي را طلب ميکند، آنهم بيش از کشورهائي که قرار بود جهنم باشند.

با آشکار شدن بيشتر واقعيات چين بعد از کشمکشهاي داخلي در انقلاب فرهنگي و جناياتي که عليه بشريت در آن شد، ديگر کم کم گروه هاي افراطي کمونيستي دنبال ايده آل خود در جزيره هاي کوچک کمونيسم آلباني و کوبا ميگشتند که آنها هم خيلي زود پايان يافتند. ديگر به جز بازمانده هاي کوچکي از جنبش مارکسيستي در کشورهائي نظير ايران که هنوز فکر ميکنند خود قرار است آن نقشه اوليه مارکس را درست پياده کنند و بهشت روي زمين را بسازند و اشتباهات روسها و چيني ها و غيره را نکنند، اساساً مارکسيسم بعنوان پرچم راه رسيدن به عدالت خواهي، چندين سال پيش از انقلاب ايران، ديگر جذابيتي نداشت و همه 30 سال گذشته نيز جرياني فرعي محسوب ميشود که به بازماندگان آن محدود است که چون ديدگاه روشني امروز ندارند خود را با گذشته شان هويت ميبخشند و با اصطلاحاتي با پسوند سابق خود را تعريف ميکنند (7).

در واقع براي ديدگاههاي مذهبي راحت تر است که بگويند راه رسيدن به بهشت درست نبود و کماکان دنبال آن باشند ولي براي يک ديدگاه ماترياليستي خيلي سخت است که مطلع شود نه تنها بهشتي روي زمين نساخته است بلکه جهنمي درست کرده است و کماکان بتواند انرژي خارق العاده اي براي ادامه راه داشته باشد.  به همين علت بسياري که با آن ديدگاه مارکسيستي خو گرفته اند وقتي با آنها درباره جنبش هاي نو اجتماعي صحبت ميشود، در پاسخ ميگويند که شما راه واقعاً الترناتيوي براي عدالت نداريد. منظورشان هم اين است که برنامه اي براي رسيدن به بهشت روي زمين ميخواهند، مدينه فاضله ميخواهند، و وقتي چنين طرحي را نميبينند، قدرت و انرژي چنداني در خود نميبينند. مشکل سن و سال نيست، مشکل ديدگاه است (8).

اشکال اين است که مارکسيسم را کنار گذاشته اند ولي هنوز هم ماترياليست هستند و هم ايده آل برايشان طرحي براي رسيدن به بهشت است. به هر حال اين موضوعات بحث من در اينجا نيست.  همانطور که ذکر کردم با بحث بيگ بنگ اصلاً موضع ماترياليسم ديگر بي معني است و تا آنجا هم که به بهشتي روي زمين مربوط است اگر هم بعد از سينگولاريته در سال 2045 دنياي بهتري بوجود آيد، راه رسيدن براي يک فرد و يک اجتماع يکسان نيست (9). يعني اگر يک فرد بخواهد با يک کاپيتان مستبد از يک ده عقب مانده آفريقا به يک کشور پيشرفته مثل آمريکا برود، امکان پذير است، ولي کل جامعه آفريقا را نميشود اينگونه به سطح آمريکا رساند. وعده غلطي که مارکسيسم با کشف فرمول بهشت روي زمين ميداد حتي اگر بهترين طرح موجود را هم در دست داشته باشيم، به جامعه بهتري نخواهد رسيد. نه برنامه هاي سکولاريسم غربي در ترکيه که شکل مدينه فاضله ناسيوناليستي داشتند و قرار بود بدون تلاش براي حقوق بشر و دموکراتيزه کردن جامعه به جوامع مدرن اروپائي برسند و نه برنامه هاي کمونيسم مارکسيستي در کامبوج، به بهشتي نرسيدند. 

بنيادگرايان مذهبي در واقع رشدشان نتيجه پايان يابي آخرين تلاشهاي جنبش مارکسيستي بود که بعد از کامبوج و ويتنام ديگر آشکار شد که راه چين و شوروي و کوبا بهشتي روي زمين نساخته اند و فراريان از دوزخي که ساخته شده بود همه جا واقعيات جهنم موجود کمونيستي را به جويندگان دنياي بهتر ميگفتند. در چنين شرايطي پرچم راه حل افراطي براي عدالت اجتماعي را بنيادگرايان مذهبي برداشتند. جريانات مارکسيستي ديگر جاذبه خود را از دست دادند وقتي حقايق دو قرن بهشت آنها براي مردم بازگو ميشد و بدينسان بنيادگرايان مذهبي وارث طرح مدينه فاضله شدند که هم بهشت روي زمين و هم بهشت بالاي آسمان را به مردمي که در جستجوي يک مدينه فاضله براي پايان دادن به بي عدالتي ها و استبداد ميگشتند نويد ميدادند.  يعني همه دولت هاي مدرن را ابزار سرمايه داران براي سرکوب داخلي و در سطح جهاني هم مستکبر و ابزرار سرکوب ملت هاي تهيدست خواندند.

ديگر بنيادگرايان مذهبي بهشت را نه فقط در بالاي آسمان بلکه برروي زمين هم وعده ميدادند و در نتيجه ديگر کسي نميتوانست به آنان خرده گيرد که افيون توده ها هستند. حکومت مستضعفين خميني چنين پديده اي بود و سي سال طول کشيد که نشان دهد نه بهشت روي زمين است و نه بهشتي در بالاي آسمان، وقتي حتي خود بسياري از روحانيون اسلامي نيز امروز، آن را غير اسلامي توصيف ميکنند.

آنچه خبر مسرت آور درباره جنبش نوپاي ايران است اين واقعيت است که ديگر کسي براي عبور از جمهوري اسلامي به دنبال مدينه فاضله نيست. جنبش نوين مردم ايران حتي آنها که خود را سوسياليست ميدانند، نظير جنبش هاي کشورهاي اروپائي در دو قرن گذشته، به دنبال حقوق مدني، چه حقوق سياسي و اجتماعي و چه حقوق اقتصادي است، و در جستجوي هيچ قابله اي هم نيست که بخواهد آن را به مدينه فاضله اي برساند. اين جنبش رهبري مثل خميني يا لنين که بخواهد آن را به بهشت موعود رهنمون شود را طلب نميکند و رهبرانش آنهائي هستند که کسب حقوق مدني را کانون توجه خود کرده اند. ديگر ميدانند که حقوق انسانها فقط به حقوقي که دولت به آنها ميدهد يا نميدهد نيز محدود نشده و حقوقي که خود آنها به يکديگر ميدهند را نيز در بر ميگيرد.  حتي سکولاريسم و دموکراسي نيز نه بعنوان شکل تازه اي از يک مدينه فاضله بلکه در برنامه ها و خواستهاي معين اجتماعي، سياسي، و اقتصادي در جنبش مدني وسياسي  ايران مطرح هستند (10). 

شايد اين بزرگترين دست آورد جنبش سياسي ايران نه تنها در 30 سال گذشته بلکه در 100 سال گذشته است که ديگر کسي دنبال مدينه فاضله اي نيست، چه بهشت روي زمين را وعده دهند چه بهشتي در آسمان!


 به اميد جمهوری آينده نگر  فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
 20 بهمن 1388
February 8, 2009

پانويس:

1.  https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/412-PowerReligion.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/264-Metaphysics.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/295-ghAnoon.htm
5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/299-Marxism.htm
6. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
7. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/508-falsafe.htm
8. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/401-FuturistVision.htm
9. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SamGhandchiVOA111207-56kVer.wmv
10. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/491-SecularismFuturism.htm


-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html