جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵

متافيزيک و مذهب

متافيزيک و مذهب
سام قندچی

مذاهب گوناگون در تاريخ بوجود آمده، تکامل يافته و از بين رفته اند. آنچه اساسأ در همه آنها مشترک است اعتقاد به يک سري اصول متافيزيکی است. در کلي ترين شکل خود اصول متافيزيک عبارتند از نظريات ما درباره منشا جهان، ساختمان جهان، و آينده جهان.

هرچند پيشرفت علم و دانش بشر از معماهاي بيشتري پرده برداشته و عمق و گسترش بيشتري مييابد، وليکن اين سوألات کماکان برجاي خود باقي ميمانند. مثلأ با مشخص شدن منشأ منظومه شمسي، ساختمان ، و آينده آن، همين سوألات درباره کهکشان راه شيري طرح شدند، و بعد از آن درباره مجموعه هاي کهکشان ها و غيره.

در جهان بي نهايت کوچک ها، یا درک ما از اتم، سوالات درباره ساختمان جهان از بحث اتم به بحث اجزاء اتم نظير الکترون و پروتون تبديل شد، و بعد از کشف بيش از 200 جزء اتم از الکترون تا مزون، امروزه بحث هاي در باره ساختمان جهان يک سطح عميق تر شده و بحث ها بر روي کوارک ها متمرکز شده است. در نتيجه بر عکس تصورتقليل گرايان، که توسعه علم را پايان متافيزيک تصور ميکردند، واقعيت چنين نشده است.

البته يک ديدگاه متافيزيکي ميتواند سعي کند بيشتر در تطابق با دستاوردهاي علم باشد، و بر ستون هاي علم استوار باشد، يا اينکه ميتواند بر دانش هزاران سال پيش استوار بوده، و بر ايمان و رأي انبيأ تکيه زند. اين انتخاب را ميتوان اساسي ترين وجه تمايز منافيزيک مذهبي از متافيزيک فلسفي دانست. به قول فرانسيس بيکن مذهب از ايمان آغاز کرده و از خرد براي اثبات خود سود ميجويد، در صورتيکه فلسفه با خرد آغاز کرده و ميتواند به ايمان ارتقاء يابد. اينکه همه مکاتيب فلسفي و مذاهب را بتوان اينچنين متمايز کرد نيز محرز نيست، وليکن وجود دو نوع متافيزيک مذهبي و فلسفي غير قابل انکار است، وآشکار است که داشتن يک ديدگاه عمومي از جهان کمک ميکند که انسان جايگاه خود را در کليت بزرگتري درک کند و زندگي غني تر و پر معني تري را دنبال کند.

البته در فرهنگهاي گوناگون متافيريک و نياز به آن متفاوت بوده است.

مثلأ در متافيريک مذاهب ابراهيمي، اعتقاد به يک خدا که خالق اين جهان است وجود دارد، و آن خدا از طريق ارسال پيامبران خود، اراده خود براي بشر را تعيين نموده است. در اين ديدگاه مناسبت انسان و کل هستي، رابطه خالق و مخلوق است، گوئي که اين خدا بسان انسان ابزار ساز، محصول مي آفريند، و يا همچون موجودات بيولوژيک، فرزند توليد ميکند. اکثر متفکرين مذاهب ابراهيمي، تصوير خدا-شخصي از هستي دارند، تا جائي که انسان را نه فقط مخلوق، بلکه حتي "بنده خدا" ميخوانند.

اما از سوي ديگر متافيزيک مذهب بودائيسم بيشتر به متافيزيک فلسفي شباهت دارد تا به متافيريک مذهبي. مثلا در متافيزيک بودائيسم، درک از هستي، يک درک تکاملي است، ولي لارم به ذکر است که هرچند بيان فلسفي بودائيسم همانند فلسفه هگل است، ولي بودائيسم در واقع پراتيک تعمق انديشمند Meditation است، که مساوي توضيح فلسفي اش نيست . از سوي ديگر لازم به يادآوري است که اعتقاداتي نظير تناسخ در بودائيسم، با علم در تطابق نيستند.

وليکن به هر حال بودائيسم خدا پرستانه نبوده، و درکش از هستي نظير سيالي است که انسان در حالت تعمق انديشمند، طنين آنرا در وجود خود مييابد، و اين درک فرسنگها از متافيزيک مذاهب ابراهيمي با خداي خالق، و انسان مخلوق فاصله دارد. و لازم به تذکر است که بودائيسم تفاوت اساسي با صوفيگري دارد، به اين معني که اولي بويژه Zen بسيار علم گرا ست، در صورتيکه صوفيگري ضد علم است، هر چند فرقه هائي نظير شاه مقصودي، با سوء استفاده از بحث هاي شبه علمي، خرافات Cult خود را توجيه مي کنند.

برگردم به مبحث متافيزيک در فلسفه. متافيزيک فلسفي در فلسفه افلاطون و ارسطو در عصر باستان طرح شده است. مثلأ افلاطون تئوري شکل forms را طرح ميکند که مبناي تمام بحث هاي تقدم ماده و فکر درقرون وسطي ميشود، و بالاخره در قرن بيستم، فلاسفه اي نطير ويليام جيمز، اِين بحث متافيزيک فلسفي را در پرتو دستاوردهاي علم کنوني ديگر پايان يافته اعلام کردند.

از سوي ديگر ارسطو در عصر باستان بحث متافيزيک فلسفي مونيسم و پلوراليسم را طرح کرده، و در کتاب متافيزيک خود مينويسد که در ترتيب *درک* جهان، تقدم از پلوراليسم به مونيسم است، در صورتيکه در ترتيب *توضيح* جهان، تقدم از مونيسم به پلوراليسم است. اين مبحث متافيزيک فلسفي کماکان از موضوعات مهم جهان شناسي و فلسفه سياست است.

در عصر روشنگري، متافيزيک فلسفي آناليز دکارت، ناقوس پايان تفکر قرون وسطي را نواخت، و راه گشای متد علمي مدرن شد. اسپينوزا با پانتئيسم وحدت وجود، ياد آور شرق شد، هرچند علت غائي Teleology ارسطو را حذف کرد. اما با وجود حذف علت غائي، متافيزيک اسپينوزا خدا پرستانه است، در صورتيکه متافيزيک ارسطواساسأ خدا پرستانه نيست.

و بالاخره لايبنيتس Leibniz با متافيزيک فلسفي جديدي بنام مونودولوژي Monadology ، مدل جديدي از انديشه پلوراليستي را ارائه کرد، که نتنها به پايه گذاري منطق رياضي توسط خود وي انجاميد، بلکه امروز بعد از دو قرن، با پيشرفت هاي فيزيک کوانتا و تئوري اطلاعات، مونودولوژي مدل مناسبي براي درک ساختمان جهان به دست ميدهد، که موئلفه هاي آن عنصر اطلاعات را هم در خود حمل ميکنند.

در قرون نوزدهم و بيستم، پوزيتويستها و دانشمنداني نظير Carnap، پايان عمر متافيزيک را اعلام کرده و مدعي شدند علم براي توضيح جهان کافي است. اما مباحثات فيزيک نو در زمينه هاي مباحث متافيزيک فلسفي، نظـير موضوع عليت Causality، نشان داد که اعلام پايان متافيزيک تخيلي بيش نيست.

در ميان سوسياليست ها، مارکس و انگلس از طرفي در نوشته هائي نظير مقدمه " آنتي دورينگ"، که نوشته انگلس با تأييد مارکس است، پوزيتويست هستند. و از سوي ديگر، در نوشته هاي ديگری نظير" فلسفه طبيعت" و "لودويگ فوئر باخ و پايان فلسفه آلمان"، سيستم متافيزيک فلسفي ماترياليسم ديالکتيک را ارائه ميدهند، که بعدها با نقد لنين از پوزيتويسم و آگنوستيسم، سيستم فلسفي تمام وکمالي شد، که به مذهب امپراطوري شورو ي تبديل شد، و نه تنها جلوي رشد انديشه هاي جديد متافيزيک فلسفي در بلوک شرق را گرفت، بلکه خود نيز از پيشرفت باز ايستاد، و علم اواخر قرن نوزده که پايه نظرات انگلس بود، نظير علم مبناي انجيل و تورات، خارج از محدوده زماني اش متحچر شد، و قاصدان علم نو را بخاطر تکفير مذهب ماترياليسم ديالکتيک به صليب کشيدند.

متافيزيک فلسفي مارکسيستي که براي کمک به درک علم قرن نوزدهم تدوين شده بود، به متافيزيک مذهبي يک رژيم استبدادي مبدل شد، زمانيکه بسياري از اصولش نظير تبديل کميت به کيفيت، يا تقدم فکر و ماده اهميتي در علوم جديد نداشتند، و موضوعات مورد مطالعه علوم جديد، چه مستقيم و چه غير مستقيم بوسيله حواس ما قابل تبيين نبوده، و به شکل رياضي و بعدها از طريق کامپيوتر تبيين ميشدند، که حتي با آنچه لنين ميخواست از ارتدکسي مارکس و انگلس تدوين کند هم، فرسنگها فاصله گرفته بود. و لي براي کشيشان معبد کمونيسم اين ها مهم نبود، چرا که اينان نگهبانان ايمان بودند و نه خرد، همانگونه که از فرانسيس بيکن نقل کردم. ديگر آنکه بخشي از کمونيستهاي مخالف تحول مسالمت آميز، اصل تضاد را بر جسته کردند و ديگران اصول ديگر ماترياليسم ديالکتيک را برجسته نمودند .

و از کساني که در پنجاه سال اخير کارهاي با ارزشي در زمينه متافيزيک فلسفي ارائه کرده اند، بايستي از کارل پاپر نام ببرم و بويژه در عرصه پلوراليسم و استنتاج، هرچند امروز دربارهمخالفت او با استقراء Induction ، نقد هاي جديدي طرح شده اند، که خود معرف متحجر نبودن متافيزيک فلسفي پويا، که چنين بحث هاي فلسفي را امکان پذير ميکند.

***

خلاصه کنم ديدگاه هاي متافيزيکي انسان در زمانهاي ضعف علم اساسأ به شکل مذهبي بيان ميشده است. در تاريخ باستان هرچند ارسطو متافيزيک را به شکل غير مذهبي مدون کرد، وليکن پيروان وي در قرون وسطي جامه مذهب مسيحيت براو پوشانده و غسل تعميدش دادند، و در شرق جبه اسلامي بر تنش کردند.

ديدگاه متافيزيکي مذهب متقابلأ بر روي دولت تأثير گذاشته، و به اين طريق بر فرهنگ و اخلاق جامعه مستولي شده، و گوئي از ماوراء الطبيعه اين جهان را هدايت ميکرده. در نتيجه دولت نيز به پاسدار اصول متافيزيکي تبديل ميشود، که اساسأ لايتغير تصور ميشدند، و اين حتي در شکل غير مذهبي مارکسيستي آن صادق بود.

جوامع غرب نيز که مدتها با روحيه پوزيتويستي زندگي کرده اند، اينک در جستجوي يک ديدگاه عمومي از جهان، موجي از بازگشت به مذهب را شکل داده اند، چنانکه خرافات در بين بسياري از روشنفکران اين جوامع در حال نشو و نما است، و سوأل راجع به رابطه مذهب و دولت دوباره در حال طوح است. آنچه مسلم است پاسداري دولت از اصول متافيزيکي هر عقيده اي، باعث اجحاف به عقايد ديگر در زمينه قوانين، آموزش، و زندگي روزمره شهروتدان ميشود، و زاه حل در سکولاريسم کامل است .

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
30 شهريور 1382
Sept 21, 2003

بعدالتحرير- براي مطالعه نظرات آينده نگر معروف کورزويل درباره مرگ مصاحبه زير بسيار خواندني است
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/Kurzweil-Int.htm