قانون و ايران: فضيلت يا حقوق
سام قندچی
سقراط در دفاعيات خود دولت دموکراتيک ايدئولوژيکي را، که وي را به جرم اعتقاد به خدايان ماورائ الطبيعه و فاسد سازي جوانان به آن باورها، به محاکمه کشيده بود، اينچنين مورد خطاب قرار ميدهد:
"خواهش ميکنم از من رنجيده نشويد.اگر به شما حقيقت را بگويم. هيچ انساني روي زمين که آگاهانه با شما و يا هر دموکراسي سازمان يافته ديگري مخالفت بورزد و کلأ بخواهد از اشتباهات و اعمال خلاف رژيمي که وي به آن تعلق دارد، جلوگيري کند، نميتواند از مرگ بگريزد. پشتيبان واقعي عدالت، حتي اگر براي مدت محدودي بخواهد زنده بماند، ميبايست خود را به زندگي خصوصي محدود کند و سياست را به کناري نهد." (دفاعيات سقراط به نقل از افلاطون در اپولوژي، انتشارات پرينستون، کليات ديالوگ هاي افلاطون، صفحه 17 ) .
گوئي سقراط در دادگاه جمهوري اسلامي سخن ميگويد و آنهم نه جمهوري اسلامي کنوني، بلکه در جمهوري "دموکراسي اسلامي" ايده آل رفرميست هاي اسلامي. وي در دادگاهي با حضور هيئت منصفه، در اين دموکراسي ايدئولوژيک، به اتهام اعتقاد به ماورائ الطبيعه وانديشه درباره خداياني غير از خدايان مورد تائيد دولت،آنچه ترغيب جوانان به فساد خوانده ميشود، به مرگ محکوم شد، و جام شوکران را نوشيد، و قرن ها بشريت را از اين جنايت هولناک در بهت و شگفتي فرو برد.
آنچه در اين دفاعيات کمتر مورد توجه قرار گرفته است اين موضوع است که وي بسان محکومان سياسي زمان ما، ژوري را در رابطه با *حقوق* خود، مورد خطاب قرار نميدهد، بلکه ميخواهد آنها را قانع کند که نظرات وي بيان* فرهومندي* و *فضيلت* است و نه افکار شاکيان وي در دادگاه. حتي در پايان مي گويد که اگر فرزندان وي در آينده به دنبال پول و چيزهاي ديگر بروند، و نه کوشش براي قضائل و فرهومندي، وي از مجريان همان دادگاه درخواست ميکند که پسرانش را تنبيه کنند و آن را انجام عدالت مي خواند.
گوئي سقراط نظير بوخارين در دادگاه استالين، تا پايان اعتقاد داشته که عادلانه آن سيستمي است که وي را به محاکمه کشيده، و به همين سبب تا يايان حاضر به فرار نيست، چرا که آنرا بزير سوأل بردن سيستمي ميداند که وي صحيح ميداند، هرچند به تصورش مجريان کنوني رژيم از راه دور شده اند، و بويژه در مورد قضاوت وي به اشتباه افتاده اند، در نتيجه با آنکه ميتواند فرار کند، ميماند و جام شوکران را مينوشد، همانگونه که قرن ها بعد بوخارين، در پاي جوخه اعدام، با فرياد زنده باد کمونيسم، با خهان وداع گفت، و امروز آقاجري در ايران، در عين گرفتن محکوميت مرگ، کماکان فتواي خميني در مورد سلمان رشدي را رد نميکند، هرچند حکم مشابه در مورد خود را اشتباه ميداند، چرا که خود را حامل فضيلت ميداند و رشدي را حامل شر.
آنچه سقراط، بوخارين، و آقاجري مشترک دارند، درک غالب جوامع کهن و قرون وسطائي از عدالت است، که آنرا برابرفرهومندي و فضيلت ميدانستند، و درکشان از عدالت داشتن حقوق معيني نظير آزادي انديشه و آزادي بيان و امثالهم نبود. جان رالزJohn Rawls اين موضوع را در کتاب جديدي تحت عنوان "سخنراني هاي درباره تاريخ فلسفه اخلاقLectures on the History of Moral Philosophy" ، منتشره در سال 2000 ، بسيار خوب توضيح داده است. وي نشان داده است که چگونه فلاسفه عهد باستان، نظير افلاطون، در مقايسه با فلاسفه مدرن نظير هيوم و کانت، موضوع عدالت و فلسفه اخلاق را *فضيلت* ميديدند و نه *حق*.
اين است که بحث سقراط درباره فضيلت و فرهومندي است، در صورتيکه بحث هيوم درباره حق و حقوق است. جالب است که رالز اشاره ميکند که در يونان باستان، مذهب عرفي بوده است، نظير آنچه اصلاح طلبان مذهبي و پشتيبانان آن ها براي ايران مي خواهند. وي مينويسد که مذهب يونان باستان تکيه بر انجام شعائر عرفي داشته، و در واقع اين فلاسفه منتقد بودند، که درپي *فضيلت* و *فرهومندي* در *استدلالات* خود بودند، و آن جستجوي فلاسفه براي عدالت بود، در صورتيکه در اروپاي قرون وسطي، مذهب داراي دکترين کامل براي تعريف *فضيلت* و فرهومندي بود، وبالاخره متفکرين مدرن از *استدلال* جهت تعريف *حقوق*، و نه *فضيلت* ، جهت دستيابي به عدالت و دولت مدرن استفاده ميکرده اند.
در واقع در ايران هم خميني و هم شريعتي، هرچند از دوطريق مختلف، در پي عدالت از نوع کهن بوده اند. خميني در کتاب ولايت فقيه حکومت نخبگان philosopher-kings افلاطون را مبني ميگذارد، آنچه در ولايت فقيه و مجلس خبرگان تجلي يافت و روحانيون مجريان آن شدند. شريعتي از سوي ديگرطرحي شبيه دموکراسي ايدئولوژيک يونان را در نظر داشت، که مجريانش روحانيت نبودند، وقانون اساسي آن نيز بر مبناي *فضيلت* اسلامي تعيين ميشدند و نه حقوق بشر. آيا اگر چنان حکومتي شکل ميگرفت، و حتي اگر اساسأ عرفي بود، و در آن روحانيت حضور نداشت، امثال شريعتي و آقاجري، همچون سقراط، قربانيانش نمي شدند، البته اگر کماکان جزو منقدين قرار ميگرفتند!
بسياري از نقد من از شريعتي دلگير شدند و اميدوارم با آنچه در اين جا نوشتم ببينند که مسأله فرد نيست. شايد اگر خميني همان ابتداي انقلاب کشته شده بود، امروز آانقدر منفور نبود، , عده اي ممکن بود امروز براي بازگشت ايدئولوژي خميني کوشش کنند و نه بازگشت افکار شريعتي، وليکن من همين نقد را کماکان از نظرات وي مينوشتم، که فضيلت را مبناي دولت و قانون قرار داده بود، و اين در جهان مدرن، بزرگترين واپسگرائي است، حتي اگر به شکل غير مذهبي، نظير آنچه کمونيستها کردند باشد، که متفکر معروف کارل پاپر Karl Popper به خوبي ريشه آنرا از افلاطون تا عصر ما نوشته است، و من در جاي ديگر به تفصيل آن را بحث کرده ام:
http://www.ghandchi.com/206-OpenSociety.htm
اشتباه مدل عدالت عهد عتيق و قرون وسطي در اين است که *فضيلت* را مبني قرار ميدهد و نه *حق*، و حتي نخبگان آن هم نميتوانند در باره فرهومندي فرد يا ايده معيني به توافق برسند، و اين است که دنياي مدرن حقوق انسانها را جدا از هر ايدئولوژي معين مدون کرده، و امروز حقوق جهاني بشر برسميت شناخته ميشود، جدا از هر مذهب و مکتب فلسفي، وجان رالز John Rawls آن را در آثاري نظير "تئوري عدالت Theory of Justice " و "عدالت به مثابه انصاف Justice as Fairness" حتي جدا از فلسفه ليبراليسم، به صورت يک الگوي خالص منطقي ، مستقل از هر سيستم مذهبي با فلسفي، طرح کرده است.
امروز که کوشش هاي جدي براي تدوين قانون اساسي آينده ايران شروع شده است، جا دارد که اشتباهات سال 1357 را نکنيم و در آن بجاي تعريف *فضيلت* هاي مورد قبول قانون، که قانون اساسي جمهوري اسلامي بر مبناي اسلام انجام داده، مي با يست حقوق شهروندان و محدود کردن قدرت دولت و سازمانهاي مذهبي مد نظرمان باشد، تا خود دوباره طعمه رژيمي که خود سازيم نشويم:
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/Constitution/const.htm
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
27 آبان 1382
Nov 18, 2003
متن مقاله بزبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/295-Law.htm
مقالات ديگر فارسي مربوط به موضوع :
http://www.ghandchi.com/315-Congress-plus.htm
http://www.ghandchi.com/263-StateDemocracy-plus.htm
http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism-plus.htm
http://www.ghandchi.com/290-Constitution-plus.htm
متن مقاله به زبان انگليسي
Iran & Law: Virtue or Rights
http://www.ghandchi.com/295-Law.htm
Socrates in his defense, addresses the ideological democratic state, that had accused him of believing in supernatural Gods and corrupting the youth with such beliefs, in the following words:
"Please do not be offended if I tell you the truth. No man on Earth who consciously opposes either you or any other organized democracy , and flatly prevents a great many wrongs and illegalities from taking place in the state to which he belongs, can possibly escape with his life. The true champion of justice, if he intends to survive even for a short time, must necessarily confine himself to private life and leave politics alone." [Socrates' Defense (ََApology), Collected Dialogues of Plato, Princeton University Press, P.17]
This is as if Socrates is speaking in the courts of Islamic Republic of Iran (IRI), not the current IRI, but the ideal IRI of reformists, namely the Republic of "Islamic Democracy". He is tried and condemned to death in a court with the presence of a jury, in an ideological democracy, on charges of believing in supernatural, holding thoughts of other Gods different from the Gods sanctioned by the state, and encouraging the youth with such beliefs thru reasoning, and he finally drinks the hemlock, and for centuries humanity has been in shocks and is bewildered about why things went wrong, and how this treacherous murder happened in a democracy.
What has been less noticed in Socrates' defense, is the fact that he does *not * speak of his *rights*, when addressing the jury, *contrary* to the way the political prisoners in our times address similar courts. He tries to convince them that his ideas are the expression of *good* and *virtues* and not the thoughts of his prosecutors in the court. Even at the end, he says if his own sons grow up and "put money or anything else before goodness", he asks the same jury and judges to take their revenge and plaque his sons "for neglecting the important things and thinking that they are good for something when they are good for nothing." And he continues that if judges do that, "he shall have justice at their hand, both he himself and his children." [Ibid P.26].
It is as if Socrates, just like Bukharin in Stalin's court, deeply believed that the system in which he was being prosecuted, is the ideal just system, and this is why to the end, he does not want to escape from prison, because he considers the escape to be undermining the system which he considers to be just, although he thinks the functionaries of the system at the time, had distanced themselves from the just path of the regime, especially with regards to their judgment of him, and thus he does not escape although he can, and drinks the hemlock.
The same way Bukharin, centuries later, at the Soviet gallows, with the outcry of long live communism, bids farewell to this world. And today, Aghajari in Iran, although himself condemned to death for his views, does not reject the death fatwa of Ayatollah Khomeini against Salman Rushdie, even when their verdicts are similar to a disinterested eye, but in Aghajari's mindset, he is representing virtue, whereas Rushdie represents vice, and the Rushdie deserves to die for his views but not him, because for Aghajari the *rights* of freedom of thought do not determine the path of the state, and virtue determines it.
What Socrates, Bukharin, and Aghajari have in common, is the dominant concept of justice of the societies of antiquity and Middle Ages, which viewed justice as equivalent to *goodness* and *virtue*, and for them justice was *not* specific *rights* such as freedom of thought, freedom of expression, and the like. John Rawls has shown this difference very well, in a new book entitled "Lectures of Moral Philosophy" published in 2000. He shows that philosophers of Ancient Times, such as Plato, in contrast to philosophers of Modern Times such as Hume and Kant, viewed justice and moral philosophy as issues of *virtue* and not *rights*.
This is why the dialogues of Socrates is about *virtue* and *goodness*, whereas the discussions of Hume and Kant is about *rights*. It is interesting to note that Rawls mentions about Ancient Greece, that religion had been civil in there, similar to what the religious reformists and their supporters propose for Iran. In fact, he mentions that religion of Ancient Greece focused on civil rituals, and the critical philosophers were the ones who were concerned with *virtue* and *goodness* in their *reasoning*, which they considered as the philosopher's search for justice. Whereas in Europe of Middle Ages, religion had a complete doctrine for *virtues* and *goodness*, and finally the modern philosophers used *reasoning* to define *rights* and did *not* use *virtue*, in order to arrive at justice and modern state.
In fact, in Iran, both Khomeini and Shariati, although in two different ways, were in search of justice of the type of the Ancients. Khomeini in his book "Velayate Faghih", calls for Plato's state of philosopher-kings, which in practice was ushered in with the position of VF (valie-faghih) and the Assembly of Experts in IRI, and the clergy took the role of guardians of virtues. And IRI constitution ended to be based on Islamic *virtues* and not human rights. Now if such a state was formed, even if it was civil and did not include the clergy, would the likes of Shariati and Aghajari, not be slaughtered by it, just like Socrates, if they remained as critics of the state?
A lot of people have been upset about my critic of Shariati and I hope my explanations here clarify that my critic is not a personal issue. Perhaps if Khomeini had had been killed at the beginning of the revolution, today he would not have been as hated as he is, and some might have called for return of Khomeini's ideology and not Shariati's, but I still would have written the same critic of his views, as I have written here, his error of placing virtue as the basis of state and law. And in this modern world, this is the biggest retrogression, even if it be in the non-religious form, such as what the communists did, and the great thinker Karl Popper had shown this error from the time of Plato to our times and I have written about it elsewhere.
The error of the model of justice of antiquity and Middle Ages is that it places *virtue* as the basis of justice, and not *rights*. And even their "philosopher-kings" cannot cannot agree on the goodness and virtue of an idea or an individual. This is why in the modern world, rights of people have been documented separate from any ideology, and today are recognized as universal human rights, separate from any religion or school of thought, and John Rawls, in his books "Theory of Justice" and his new work "Justice as Fairness", has tried to even define these rights, independent of liberal philosophy, as a logical template independent of any any religious or philosophical system.
Today, the attempts to write the future constitution of Iran has already started, and it is important that we do not make the same mistakes of 1979, and in that document we should not define *virtues* acceptable to the law, which the constitution of IRI has done, instead, we should focus on the rights of citizens and how to best limit the power of the state and religious institutions, so that again we do not become the victims of the regime we found:
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/Constitution/const.htm
Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
Nov 18, 2003
RELATED ARTICLES
http://www.ghandchi.com/index-Page6.html
سام قندچی
سقراط در دفاعيات خود دولت دموکراتيک ايدئولوژيکي را، که وي را به جرم اعتقاد به خدايان ماورائ الطبيعه و فاسد سازي جوانان به آن باورها، به محاکمه کشيده بود، اينچنين مورد خطاب قرار ميدهد:
"خواهش ميکنم از من رنجيده نشويد.اگر به شما حقيقت را بگويم. هيچ انساني روي زمين که آگاهانه با شما و يا هر دموکراسي سازمان يافته ديگري مخالفت بورزد و کلأ بخواهد از اشتباهات و اعمال خلاف رژيمي که وي به آن تعلق دارد، جلوگيري کند، نميتواند از مرگ بگريزد. پشتيبان واقعي عدالت، حتي اگر براي مدت محدودي بخواهد زنده بماند، ميبايست خود را به زندگي خصوصي محدود کند و سياست را به کناري نهد." (دفاعيات سقراط به نقل از افلاطون در اپولوژي، انتشارات پرينستون، کليات ديالوگ هاي افلاطون، صفحه 17 ) .
گوئي سقراط در دادگاه جمهوري اسلامي سخن ميگويد و آنهم نه جمهوري اسلامي کنوني، بلکه در جمهوري "دموکراسي اسلامي" ايده آل رفرميست هاي اسلامي. وي در دادگاهي با حضور هيئت منصفه، در اين دموکراسي ايدئولوژيک، به اتهام اعتقاد به ماورائ الطبيعه وانديشه درباره خداياني غير از خدايان مورد تائيد دولت،آنچه ترغيب جوانان به فساد خوانده ميشود، به مرگ محکوم شد، و جام شوکران را نوشيد، و قرن ها بشريت را از اين جنايت هولناک در بهت و شگفتي فرو برد.
آنچه در اين دفاعيات کمتر مورد توجه قرار گرفته است اين موضوع است که وي بسان محکومان سياسي زمان ما، ژوري را در رابطه با *حقوق* خود، مورد خطاب قرار نميدهد، بلکه ميخواهد آنها را قانع کند که نظرات وي بيان* فرهومندي* و *فضيلت* است و نه افکار شاکيان وي در دادگاه. حتي در پايان مي گويد که اگر فرزندان وي در آينده به دنبال پول و چيزهاي ديگر بروند، و نه کوشش براي قضائل و فرهومندي، وي از مجريان همان دادگاه درخواست ميکند که پسرانش را تنبيه کنند و آن را انجام عدالت مي خواند.
گوئي سقراط نظير بوخارين در دادگاه استالين، تا پايان اعتقاد داشته که عادلانه آن سيستمي است که وي را به محاکمه کشيده، و به همين سبب تا يايان حاضر به فرار نيست، چرا که آنرا بزير سوأل بردن سيستمي ميداند که وي صحيح ميداند، هرچند به تصورش مجريان کنوني رژيم از راه دور شده اند، و بويژه در مورد قضاوت وي به اشتباه افتاده اند، در نتيجه با آنکه ميتواند فرار کند، ميماند و جام شوکران را مينوشد، همانگونه که قرن ها بعد بوخارين، در پاي جوخه اعدام، با فرياد زنده باد کمونيسم، با خهان وداع گفت، و امروز آقاجري در ايران، در عين گرفتن محکوميت مرگ، کماکان فتواي خميني در مورد سلمان رشدي را رد نميکند، هرچند حکم مشابه در مورد خود را اشتباه ميداند، چرا که خود را حامل فضيلت ميداند و رشدي را حامل شر.
آنچه سقراط، بوخارين، و آقاجري مشترک دارند، درک غالب جوامع کهن و قرون وسطائي از عدالت است، که آنرا برابرفرهومندي و فضيلت ميدانستند، و درکشان از عدالت داشتن حقوق معيني نظير آزادي انديشه و آزادي بيان و امثالهم نبود. جان رالزJohn Rawls اين موضوع را در کتاب جديدي تحت عنوان "سخنراني هاي درباره تاريخ فلسفه اخلاقLectures on the History of Moral Philosophy" ، منتشره در سال 2000 ، بسيار خوب توضيح داده است. وي نشان داده است که چگونه فلاسفه عهد باستان، نظير افلاطون، در مقايسه با فلاسفه مدرن نظير هيوم و کانت، موضوع عدالت و فلسفه اخلاق را *فضيلت* ميديدند و نه *حق*.
اين است که بحث سقراط درباره فضيلت و فرهومندي است، در صورتيکه بحث هيوم درباره حق و حقوق است. جالب است که رالز اشاره ميکند که در يونان باستان، مذهب عرفي بوده است، نظير آنچه اصلاح طلبان مذهبي و پشتيبانان آن ها براي ايران مي خواهند. وي مينويسد که مذهب يونان باستان تکيه بر انجام شعائر عرفي داشته، و در واقع اين فلاسفه منتقد بودند، که درپي *فضيلت* و *فرهومندي* در *استدلالات* خود بودند، و آن جستجوي فلاسفه براي عدالت بود، در صورتيکه در اروپاي قرون وسطي، مذهب داراي دکترين کامل براي تعريف *فضيلت* و فرهومندي بود، وبالاخره متفکرين مدرن از *استدلال* جهت تعريف *حقوق*، و نه *فضيلت* ، جهت دستيابي به عدالت و دولت مدرن استفاده ميکرده اند.
در واقع در ايران هم خميني و هم شريعتي، هرچند از دوطريق مختلف، در پي عدالت از نوع کهن بوده اند. خميني در کتاب ولايت فقيه حکومت نخبگان philosopher-kings افلاطون را مبني ميگذارد، آنچه در ولايت فقيه و مجلس خبرگان تجلي يافت و روحانيون مجريان آن شدند. شريعتي از سوي ديگرطرحي شبيه دموکراسي ايدئولوژيک يونان را در نظر داشت، که مجريانش روحانيت نبودند، وقانون اساسي آن نيز بر مبناي *فضيلت* اسلامي تعيين ميشدند و نه حقوق بشر. آيا اگر چنان حکومتي شکل ميگرفت، و حتي اگر اساسأ عرفي بود، و در آن روحانيت حضور نداشت، امثال شريعتي و آقاجري، همچون سقراط، قربانيانش نمي شدند، البته اگر کماکان جزو منقدين قرار ميگرفتند!
بسياري از نقد من از شريعتي دلگير شدند و اميدوارم با آنچه در اين جا نوشتم ببينند که مسأله فرد نيست. شايد اگر خميني همان ابتداي انقلاب کشته شده بود، امروز آانقدر منفور نبود، , عده اي ممکن بود امروز براي بازگشت ايدئولوژي خميني کوشش کنند و نه بازگشت افکار شريعتي، وليکن من همين نقد را کماکان از نظرات وي مينوشتم، که فضيلت را مبناي دولت و قانون قرار داده بود، و اين در جهان مدرن، بزرگترين واپسگرائي است، حتي اگر به شکل غير مذهبي، نظير آنچه کمونيستها کردند باشد، که متفکر معروف کارل پاپر Karl Popper به خوبي ريشه آنرا از افلاطون تا عصر ما نوشته است، و من در جاي ديگر به تفصيل آن را بحث کرده ام:
http://www.ghandchi.com/206-OpenSociety.htm
اشتباه مدل عدالت عهد عتيق و قرون وسطي در اين است که *فضيلت* را مبني قرار ميدهد و نه *حق*، و حتي نخبگان آن هم نميتوانند در باره فرهومندي فرد يا ايده معيني به توافق برسند، و اين است که دنياي مدرن حقوق انسانها را جدا از هر ايدئولوژي معين مدون کرده، و امروز حقوق جهاني بشر برسميت شناخته ميشود، جدا از هر مذهب و مکتب فلسفي، وجان رالز John Rawls آن را در آثاري نظير "تئوري عدالت Theory of Justice " و "عدالت به مثابه انصاف Justice as Fairness" حتي جدا از فلسفه ليبراليسم، به صورت يک الگوي خالص منطقي ، مستقل از هر سيستم مذهبي با فلسفي، طرح کرده است.
امروز که کوشش هاي جدي براي تدوين قانون اساسي آينده ايران شروع شده است، جا دارد که اشتباهات سال 1357 را نکنيم و در آن بجاي تعريف *فضيلت* هاي مورد قبول قانون، که قانون اساسي جمهوري اسلامي بر مبناي اسلام انجام داده، مي با يست حقوق شهروندان و محدود کردن قدرت دولت و سازمانهاي مذهبي مد نظرمان باشد، تا خود دوباره طعمه رژيمي که خود سازيم نشويم:
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/Constitution/const.htm
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
27 آبان 1382
Nov 18, 2003
متن مقاله بزبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/295-Law.htm
مقالات ديگر فارسي مربوط به موضوع :
http://www.ghandchi.com/315-Congress-plus.htm
http://www.ghandchi.com/263-StateDemocracy-plus.htm
http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism-plus.htm
http://www.ghandchi.com/290-Constitution-plus.htm
متن مقاله به زبان انگليسي
Iran & Law: Virtue or Rights
http://www.ghandchi.com/295-Law.htm
Socrates in his defense, addresses the ideological democratic state, that had accused him of believing in supernatural Gods and corrupting the youth with such beliefs, in the following words:
"Please do not be offended if I tell you the truth. No man on Earth who consciously opposes either you or any other organized democracy , and flatly prevents a great many wrongs and illegalities from taking place in the state to which he belongs, can possibly escape with his life. The true champion of justice, if he intends to survive even for a short time, must necessarily confine himself to private life and leave politics alone." [Socrates' Defense (ََApology), Collected Dialogues of Plato, Princeton University Press, P.17]
This is as if Socrates is speaking in the courts of Islamic Republic of Iran (IRI), not the current IRI, but the ideal IRI of reformists, namely the Republic of "Islamic Democracy". He is tried and condemned to death in a court with the presence of a jury, in an ideological democracy, on charges of believing in supernatural, holding thoughts of other Gods different from the Gods sanctioned by the state, and encouraging the youth with such beliefs thru reasoning, and he finally drinks the hemlock, and for centuries humanity has been in shocks and is bewildered about why things went wrong, and how this treacherous murder happened in a democracy.
What has been less noticed in Socrates' defense, is the fact that he does *not * speak of his *rights*, when addressing the jury, *contrary* to the way the political prisoners in our times address similar courts. He tries to convince them that his ideas are the expression of *good* and *virtues* and not the thoughts of his prosecutors in the court. Even at the end, he says if his own sons grow up and "put money or anything else before goodness", he asks the same jury and judges to take their revenge and plaque his sons "for neglecting the important things and thinking that they are good for something when they are good for nothing." And he continues that if judges do that, "he shall have justice at their hand, both he himself and his children." [Ibid P.26].
It is as if Socrates, just like Bukharin in Stalin's court, deeply believed that the system in which he was being prosecuted, is the ideal just system, and this is why to the end, he does not want to escape from prison, because he considers the escape to be undermining the system which he considers to be just, although he thinks the functionaries of the system at the time, had distanced themselves from the just path of the regime, especially with regards to their judgment of him, and thus he does not escape although he can, and drinks the hemlock.
The same way Bukharin, centuries later, at the Soviet gallows, with the outcry of long live communism, bids farewell to this world. And today, Aghajari in Iran, although himself condemned to death for his views, does not reject the death fatwa of Ayatollah Khomeini against Salman Rushdie, even when their verdicts are similar to a disinterested eye, but in Aghajari's mindset, he is representing virtue, whereas Rushdie represents vice, and the Rushdie deserves to die for his views but not him, because for Aghajari the *rights* of freedom of thought do not determine the path of the state, and virtue determines it.
What Socrates, Bukharin, and Aghajari have in common, is the dominant concept of justice of the societies of antiquity and Middle Ages, which viewed justice as equivalent to *goodness* and *virtue*, and for them justice was *not* specific *rights* such as freedom of thought, freedom of expression, and the like. John Rawls has shown this difference very well, in a new book entitled "Lectures of Moral Philosophy" published in 2000. He shows that philosophers of Ancient Times, such as Plato, in contrast to philosophers of Modern Times such as Hume and Kant, viewed justice and moral philosophy as issues of *virtue* and not *rights*.
This is why the dialogues of Socrates is about *virtue* and *goodness*, whereas the discussions of Hume and Kant is about *rights*. It is interesting to note that Rawls mentions about Ancient Greece, that religion had been civil in there, similar to what the religious reformists and their supporters propose for Iran. In fact, he mentions that religion of Ancient Greece focused on civil rituals, and the critical philosophers were the ones who were concerned with *virtue* and *goodness* in their *reasoning*, which they considered as the philosopher's search for justice. Whereas in Europe of Middle Ages, religion had a complete doctrine for *virtues* and *goodness*, and finally the modern philosophers used *reasoning* to define *rights* and did *not* use *virtue*, in order to arrive at justice and modern state.
In fact, in Iran, both Khomeini and Shariati, although in two different ways, were in search of justice of the type of the Ancients. Khomeini in his book "Velayate Faghih", calls for Plato's state of philosopher-kings, which in practice was ushered in with the position of VF (valie-faghih) and the Assembly of Experts in IRI, and the clergy took the role of guardians of virtues. And IRI constitution ended to be based on Islamic *virtues* and not human rights. Now if such a state was formed, even if it was civil and did not include the clergy, would the likes of Shariati and Aghajari, not be slaughtered by it, just like Socrates, if they remained as critics of the state?
A lot of people have been upset about my critic of Shariati and I hope my explanations here clarify that my critic is not a personal issue. Perhaps if Khomeini had had been killed at the beginning of the revolution, today he would not have been as hated as he is, and some might have called for return of Khomeini's ideology and not Shariati's, but I still would have written the same critic of his views, as I have written here, his error of placing virtue as the basis of state and law. And in this modern world, this is the biggest retrogression, even if it be in the non-religious form, such as what the communists did, and the great thinker Karl Popper had shown this error from the time of Plato to our times and I have written about it elsewhere.
The error of the model of justice of antiquity and Middle Ages is that it places *virtue* as the basis of justice, and not *rights*. And even their "philosopher-kings" cannot cannot agree on the goodness and virtue of an idea or an individual. This is why in the modern world, rights of people have been documented separate from any ideology, and today are recognized as universal human rights, separate from any religion or school of thought, and John Rawls, in his books "Theory of Justice" and his new work "Justice as Fairness", has tried to even define these rights, independent of liberal philosophy, as a logical template independent of any any religious or philosophical system.
Today, the attempts to write the future constitution of Iran has already started, and it is important that we do not make the same mistakes of 1979, and in that document we should not define *virtues* acceptable to the law, which the constitution of IRI has done, instead, we should focus on the rights of citizens and how to best limit the power of the state and religious institutions, so that again we do not become the victims of the regime we found:
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/Constitution/const.htm
Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
Nov 18, 2003
RELATED ARTICLES
http://www.ghandchi.com/index-Page6.html