عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري
سام قندچی
چهارده سال پيش در 1989 من مقاله اي نوشتم تخت عنوان "تئوري ارزش ويژه " و در آن نوشنه موضوع عدالت اجتماعي را در اقتصادهاي متکي به دانش تمدن نوين، مورد بررسي قرار دادم. در واقع تئوري اقتصادي من در باره اقتصاد نو، بر ارزيابي من از تحولاتي است که عمومأ انقلاب کامپيوتري خوانده ميشوند، و من در مقياس تاريخي در 1985 در مقاله ابزار هوشمند، اين تحولات را آقاز تمدن نويني خواندم، که یا توان جديد بشر در توليد ابزار هوشمند امکان پذير شده اند.
من به تفصيل در 2002 درمقاله اي درباره سوسياليسم نشان داده ام که سوسيلليسم نيز همچون سرمايه داري، در پاسخ به معضل عدالت اجتماعي قرن 21 ناتوان است، و سالها پيش در 1989 ، در نوشته ای تحت عنوان viewpoint ، خاطرنشان کردم که مسأله عدالت اجتماعي ميبايست در چارچوب تغييرات ساختاري که در سطح گلوبال در حال شکل گيري است طرح شود و نه به صورت مجزا در سطح محلي. و جريان ارتجائي ضد گلوباليسم کوششي لودايت وار Luddite ، براي حل معضلات حال، از طريق باز گشت به "بهشت" تخيلي گدشته است.
جريان چپ همانقدر از حل اين مهم عاجز است که جريان راست و اين دو نه تنها راه حلي براي مسأله دموکراسي در تمدن نوين ندارند، بلکه آنگونه که در زير توضيح ميدهم اين دوانديشه از درک معضل عدالت اجتماعي در جامعه فراصنعتي نيز عاجزند.
در 1989 زماني که من درباره معضل عدالت اجتماعي در قسمت چهارم مقاله تئوري ارزش ويژه بحث کردم، اين موضوع در محافل سياسي مورد توجه نبود. آنها که از توسعه سريع تکنولوژی هاي نو سر مست بودند، چنين معضلي را جدي نميگرفتند، و تصور ميکردند پيشرفت هاي جديد بطور اتوماتيک مسدأله عدالت را هم حل ميکند. از سوي ديگر آنهائي که نظيرسوسيليست ها کماکان دنيا را از ديدگاه پاراديم صنعتي مينگريستند، موضوع عدالت را نيز کماکان در چارچوب ارزش اضافي توليد صنعتي ميديدند، و پديده جديدي که من در نحوه پاداش برای ماحصل آنجه کار دانشي خوانده ميشود ميديدم برايشان بيگانه بود. نگرش آنها مرا به ياد کساني مييانداخت، که در آغاز اروپاي عصر صنعت، نيازي به سخن از نيروي کار صنعتي جديد نمي نميديدند، و فکر ميکردند مسأله عدالت مسأله دهقانان است.
اگر نخستين بحران هاي جامعه صنعتي لازم بود تا نياز به طرح موضوع عدالت اجتماعي درک شود، و نخستين اتحاديه هاي کارگري در پاسخ اين نياز شکل گيرند، امروز نيز نخستين بحران جدي توليد فراصنعتي در سيليکان ولي Silicon Valley کاليفرنيا در آمريکا، مسأله عدالت اجتماعي را براي توليد نو،طرح کرده است. همچنين بيشتر و بيشتر آشکار ميشود، که همانقدر که طرح موضوع عدالت براي کارگران صنعتي با موضوع عدالت براي دهقانان تفاوت چشمکير داشت، طرح موضوع عدالت اجتماعي براي مولدين دانش با مسأله عدالت براي کارگران صنعتي تفاوت اساسي دارد.
من در همان مقاله "تئوري ارزش ويژه " در 1989 نشان داده بودم که معضل اصلي عدالت اجتماعي در تمدن نوين مربوط به نحوه پاداش نتيجه کار حرفه هاي جديد است، که انچه* بهترين* است و يا *تصور* شود بهترين است، پاداش همه کارهاي مشابه را ميبلعد. پاداش محصول کار موسيقي دانان در طي قرون اينگونه بوده، اما نويسندگان و موسيقي دانان همواره گروه کوچکي بودند و معضل نحوه پاداش ثمر کارآنان موضوع مهم جامعه نميشد. وليکن مولدين دانش، بخش عظيم مولدين جامعه فراصنعتي هستند. در نتيجه موضوع عدالت اين جامعه اساسأ نه در مرحله توليد manufacture ، بلکه قبل از آن طرح است، يعنی زمان انتخاب يک محصول انديشه، مثلأ زمان پذيرش يک ASIC layout از طرف چند مشتري تعيين کننده.
يک موسيقيدان که مليون ها کپي از نوار آهنگش فروش ميرود، بخش اصلي منفعت آهنگ سازان مشابه را تصاحب ميکند، هرجند شرکتي که حق فروش آهنگ او را دارد، در پروسه صنعتي توليد "ارزش اضافي" بدست ميآورد. اما بقيه موسيقيدانان که در رنجند و احساس "اسنثمار" ميکنند، احساس بهتري نداشتند اگر سرمايه دار تمام فروش موزيک بي خريدار آنها را به ايشان ميداد. حتي سرمايه داري که آهنگ همکار موفق آنها را پخش ميکند "استثمارگر" اينان نيست. هرچند همکار موفقشان گهگاه از قراردادهايش مينالد، وي نيز ابدأ احساس استثمار نميکند. در واقع همکار موفق آنهاست که محصول کوشش کل گروه اجتماعي آنها را تصاحب کرده است، چرا که کار وي بهتزين است، و يا پذيرفته شده است که بهترين است، و در اينگونه توليد همانطور که در بخش اقتصادي مقاله ارزش ويژه بتفصيل توضيح داده ام، پاداش بر مبناي ميانگين نبوده، بلکه بر مبناي بهترين است.
همين نکته درباره بازي در فيلم سينمائي، نوشتن کتاب، طراحي نرم افزارو سخت افزار کامپيوتر، طراحي معماري، بازي در تيم هاي فوتبال و بسکتبال حرفه اي، و امثالهم صادق است. بخاطر تسهيل بحث بيائيم مدل کارگر-سرمايه دار را استفاده کنيم. اگر کارخانه اي با 1000 کارگر داشته باشيم و بهنرين کارگر معادل 800 کارگر حقوق بگيرد و بقيه اصلأ حقوق نگيرند، آيا ديگر موضوع عدالت مربوط به سرمايه دار است که ارزش اضافي را پرداخت نميکند، يا سوپر کارگر "superworker"، که "مشروعأ" حقوق 800 کارگر را تصاحب کرده؛ و درصد کوجکتز از آن را به صورت "ارزش اضافي" به صاحب کارخانه ميدهد.
نجار دوران اقتصاد کلاسيک ميز را ارزانتر يا گرانتر؛ نسبت به هزينه ميانگين توليد ميکرد. وليکن تابلوي لبخند ژوکوند میليون ها برابرهزينه کاغذ و مرکب و کارمزد داوينچي ارزش دارد، حتي اگر سخاوتمندترين صاجب کار، لئوناردوداوينچي را استخدام ميکرد. از سوي ديگر هزاران کار هنري، ارزششان از کاغذ و جوهري که بکار برده اند کمتر است و به دور ريخته ميشوند. ناشرين هر ماهه هزاران کتاب جلد مقوائي hardcover را به دور ميريِزند. اينها انتخاب بهترين، و نه انتخاب معدل در اين عرصه هاست. 99 تا از 100 کتاب درسي مقاومت مصالح بايستي "مشروعأ" خدف شوند و يکي انتخاب، و آن يکي تا سال ها، در صدها هزار نسخه منتشرخواهد شد و هزاران دلار در آمد خواهد داشت در صورتيکه 99 تاي بقيه بدور ريخته شده و نويسندگانش در آمدي از کار خود کسب نخواهند کرد.
نويسنده يک رمان موفق، پس ازانتشار چلد مقوائي، حق طبع و نشر کتاب جلد کاغدي، کتاب-نوار،تئاتر، فيلم سينمائي، ويديو، و غيره را سال پس از سال ميفروشد. در چنين حالتي ديگر بي عدالتي به دليل صاحب کار نيست، حتي ديگر در محيط کار صنعتي نيست. بي عدالتي در اصول اخلاقِي حاکم برنحوه پاداش کارهاي خلاق در جامعه نهفته است چرا که در درون گروه هاي خلاق الزامي وجود ندارد که مولف آن يک کتاب درسي موفق، تعهدي نسبت به زندگي مولفين 99 کتاب شکست خورده داشته باشد.
درست است که همين مسائل پاداش عادلانه درباره حرفه هاي خلاق، در قرون وسطِي نيز ميتوانست گفته شود، اما تفاوت در سرعتي است که امروزه کارهاي مختلف حذف شده، و "بهترين" ها تعيين ميشوند (اسکار، پوليتزر، گرمي، ...)، و مهمتر آنکه در توليد فراصنعتي کارهاي خلاق نظير طراحي نرم افزار و سخت افزار بخش اصلي توليد جامعه را تشکيل داده، و نظير نويسندگان جوامع گذشته، قشر کوچکي با اهميت ناچيز اقتصادي نيستید.
امروزه در سيليکان ولي Silicon Valley کاليفرنيا ميتوان بسياري مورد هاي مشابه مثالهاي بالا يافت. بسياري مهندسين سخت افزار و نرم افزار که نتيحه کارشان بهترين بوده و يا بهترين قلمداد شده، بليونر شده اند و آنها که نتيجه کارشان بهترين نبوده يا بمثابه بهترين تلقي نشده، با فقر دست به گريبانند. در نتيجه معضل عدالت اجتماعي براي اينان درسکتور صنعتي نيست، يعني مسأله اشان اين * نيست* که manufacturer ثمره فکر آنها را ساخته و فروخته و فقط سهم کوچکي از سود را به آنها داده است ، بلکه همکار موفق آنها است که ثمره کار کل گروه اجتماعيشان را تصاحب کرده است . البته براي محصولاتي که موفق ميشوند، نظـير يک آهنگ موفق، مسأله عدالت در توليد صنعتي نوار يا ويدئو، مثل توليد صنعتي در گدشنه، وجود دارد، هرچند اصل موضوع عدالت اجتماعي براي مولدين دانش و کارهاي خلاق، در آن بخش نيست، و به آنچه من ارزش ويژه ناميدم بستگي دارد.
بنظر من کساني که به کارهاي خلاق اشتغال دارند سازندگان اصلي تمدن آينده بشرند و معضل عدالت مسأله مرکزي کيفيت جامعه آينده ماست. وليکن از انجا که مسأله في مابين همکاران حرفه اي است، و نه بين طبفات متخاصم احتماعی، شناسائي مسأله مشکل تر شده است. بنظر من پاداش بر مبناي نياز welfare state نيز حل اين مشکل نيست، چرا که *قصد* را براي پاداش به رسميت نميشناسد. نياز يک نقاش گمنام براي رقابت با پيکاسو، فقط غذا و خانه نيست بويژه اگر در بنگلادش زندگي کند.
اختلاف بين يک کارخانه کفش دوزي پيشرفته و يک کارخانه متوسط و يک کارخانه توسعه نيافنه آنقدر زياد نيست، و آنکه بالاتر از متوسط است سود ويژه ميسازد اما خيلي زود بقيه بالا آمده، و توازن در ميانگين جديد ايجاد ميشود. اما تفاوت يک نوار موسيقي که فروش نرود و يک نوار hit پرمشتري که مليون ها فروش ميرود با قانون ميانگين قابل توضح نيست و همانگونه که به تفصيل در مقاله اقتصادي نوشتم با تئوري ارزش ويژه قابل تبيين است.
آنچه از نطر اجتماعي آشکار است اين است که هيچ قانوني وجود ندارد که سراينده نوار hit پرمشتري را موظف کند که براي رفاه افراد ديگر حرفه خود مالياتي بدهد. در واقع وي همانگونه ماليات ميدهد که اگر پولش را در صنعت يا سهام يا املاک کسب کرده باشد، و تخصيص پول به بنيادهاي موسيقی رابطه ای با درآمد ستارگان معروف موسيقي ندارد.
در اخلاق و قانون جامعه صنعتي بدرستي اينگونه فرض شده که صاحب کارخانه براي رفاه و امنيت اجتماعي کارگران بايستي ماليات بپردازد، و چنين انتطاري امروزه بمعني "محدود" کردن آزادی تلقي نميشود. وليکن گرفتن ماليات از اعضاء پر درآمد يک حرفه، بنفع اعضاء کم درآمد را، عرف و قانون هنوز نپذيرفته است..
لازم است در پايان ذکر کنم که مسأله عدالت اجتماعي براي کارگران صنعتي، که با توسعه فراصنعتی کار خود را از دست ميدهند و نياز به آموزش حرفه هاي جديد دارند، نيز بحشي از واقعيت دوران کنوني است. اگرجا بجا شده، به بخش فراصنعتي بپيو.ندند، عدالت اجتماعي در سيستم فراصنعتي ارزيابي ميشود همانطور که در اين مقاله بررسي کردم، و ليکن مسأله عدالت اچتماعي تا آنجا که در توليد صنعتي هستند، نظير گذشته در چارچوب جامعه صنعتی تبيين ميشود. همچنين موضوع آلترناتيو هاي رفاه اجتماعي و تجديد آموزش حرفه اي، براي کمک به شاغلين و بيکاران سکتورهاي صنعتي و کشاورزي، در دوران تحول به جامعه فراصنعتي، موضوع اين نوشته نبوده، و در جاي ديگر در آن باره نوشته ام، و مقاله جيمز البس نيز طرح جالبي براي آلترناتيو سيستم دولتي رفاهي welfare system براي جامعه فراصنعتي است که ميتواند پايگاه غيروابسته به دولت را براي چنين پروژه هاي تجديد آموزش ايجاد کند.
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.ghandchi.com/
31 شهريور 1382
Sept 22, 2003
بعدالتحرير: رساله مفصل اين بحث:
* يک تئوري ارزش ويژه
مقالات مرتبط
* ثروت و عدالت در ايران فردا
* درآمد آلترناتيو-عدالت اجتماعي در جامعه فراصنعتي
--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/BasicWritings.htm
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
Social Justice and the Computer Revolution
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/238-SocialJustice.htm
Persian Version
http://www.ghandchi.com/265-EconJustice-plus.htm
Fourteen years ago, in 1989, I wrote a paper entitled "Theory of Uniqueness Value" where I discussed the issue of social justice in the knowledge based economies of the new upcoming civilization, a society that is developing following the events that are commonly referred to as the computer revolution, which I have called in a broader context in my works as the civilization following the production of intelligent tools.
I have previously shown that socialism is as incapable as capitalism, to address the dilemma of social justice in the 21st Century. As noted in a viewpoint paper as early as 1989, I see the issue needs to be addressed within the context of the social structural changes that are happening globally and cannot be viewed as an isolated case.
And the reactionary anti-globalization movement is a Luddite attempt to go back to an imaginary "paradise" of the past to solve the current problems. The left is as sterile as the right not only to address the issue of democracy in the new upcoming civilization, but as I will explain below, it is incapable of comprehending the dilemma of social justice in the post-industrial society.
When I discussed about "The Dilemma of Social Justice" in the Part IV of my paper on Theory of Uniqueness Value, I hardly found anybody to care to listen to what I was discussing. Those who were happy with the strides of the new technologies never thought of such a dilemma as a serious matter and thought the new developments will automatically solve the issue of justice. On the other hand, those who still viewed the world within the industrial paradigm just saw the issue of justice within the industrial framework, and reminded me of the same way the ones concerned about peasants hardly saw the need to address the new industrial labor when industrialism started in Europe.
If the first crisis of industrial society was needed for the industrial society to realize that there was a need to address the issue of social justice and the trade unions were formed in response to that reality, the first major crisis of the post-industrial developments in the cradle of this new society, Silicon Valley of California, is showing to more and more participants of the new civilization that the social side of the change will not just follow, and the issue of justice is at the center of the debate, and old solutions like trade unions will not work either, because the foundation of the issue of justice in the new post-industrial world is fundamentally different from that of the previous industrial world. What is the difference?
I had already discussed it in "Theory of Uniqueness Value" in 1989 that the main issue of the dilemma of social justice is the way the works of new professions are rewarded by being the best or being perceived as the best. At the time I wrote the following example of the rewarding of musicians to clarify my point:
".., a musician who sells millions of copies of his tape gets the bulk of the profit even though the company that buys the copyright makes "surplus-value" from the production process. The other musicians who are suffering and feel "exploited" would not feel any better if the capitalist gave them all the proceeds of their not-selling piece of music. Neither is the other capitalist who is promoting the music of their colleague "exploiting" them. (Even though their celebrity colleague may sometimes complain about his contractors, he hardly feels exploited either.) In reality it is their colleague who is reaping the fruits of the activity of their whole social group because his work is the best (or accepted as the best).
"The same is true in movie production, book writing, software design, architectural plans, etc. For simplification purposes, let's look at a capitalist/worker model. If we had a factory with 1000 workers and only the best worker was paid the wages of 800 workers and the rest were unpaid, would the question of justice be related to the capitalist who does not pay the surplus value (say equivalent to the wages of 500 workers) or the "superworker" who is "legitimately" taking the wages of 800 (and is still himself giving out "surplus-value" to the owner!)
"The carpenter of classical economists would make a table cheaper or more expensive relative to the average cost of production. But Leonardo's Mona Lisa is worth much, much more than its paper and ink and its "labor-time" cost even if Leonardo was hired by the most generous employer. On the other hand, thousands of works of art are worth less than the paper and ink used to produce them and are dumped as trash. (Any publisher could give you the figure for the dumped hardcovers). It is looking for the best that justifies the fact that of one hundred text books on the Strength of Materials, ninety-nine have to fail!
"Even if all revenues from the sale of the product are given to the composer of a failed music piece, the musician would still not even meet the minimum survival needs. If the publisher of a not-so-terrific book does not even take any "surplus value" and gives all the proceeds to the writer, the writer will still suffer injustice but not from the owner (manufacturer, or publisher, etc.). If his book is really worthless, and not judged so simply because of social trends, then even public opinion is not responsible for the injustice.
"On the other hand, if a best-seller book pays lots of "surplus value" to the publisher, the "superprofit" of the author is still not comparable to that of the printer. The author will sell the copyright for subsequent paperbacks, mass paperbacks, books-on-tape, movies, plays, etc., if his book keeps on selling for decades. In such cases the injustice is not due to the employer, it is not even in the industrial work-place anymore. Instead, it is within the creative groups themselves. When a top violinist is making money like a millionaire and an average violinist cannot even make a minimum wage in his profession, then the dilemma of justice is not between the owner of the means of production and the worker, but is implicit in the ethical principles governing the reward of creative activities in our society.
"It is true that the same problems of just compensation could have been mentioned for creative professions in the Middle Ages. The crucial differences are: the speed in which works can be eliminated and "the best" determined (the Oscars, the Grammy's, the Pulitzers, etc.), and the continuous rise in the significance of the creative activities in contemporary life."
Today it is not hard to find many examples in the Silicon Valley that are exactly the same. Many hardware and software developers whose work were the best or perceived as the best became billionaires and many others whose works were not as such or were not perceived as such ended up in poverty. So the dilemma of social justice is no longer in the industrial sector (although that is also there but as time passes with the predominance of knowledge based economies the justice issues related to what I termed as related to the uniqueness value are taking precedence in the more advanced regions of the world).
This is what I wrote at the time about addressing the dilemma of social justice
"I think the people who are involved in creative activities are the principle builders of the future human civilization. The issue of justice is a central problem to our future quality of society. Yet because it is a problem between professional colleagues rather than between two opposite social classes, recognition of the issue is difficult. Star performers continue to appropriate the legitimate expectations of the average and lower ranked performers. Even rewarding on the basis of needs (welfare state) does not solve this problem because it does not recognize intention as a basis for reward (such as the intention of an anonymous composer is not legitimate for need-based reward system which prohibits him from even composing.) The "needs" of a well-known musician for an expensive secluded place for mediation is the same as that of an anonymous (or even bad) musician. The "needs" independent of intentions are meaningless for these groups (just having food and shelter is not enough to compete with Picasso, especially if you live in Bangladesh).
"The difference between an advanced shoe factory and an average or a less developed one is not much and the better than average makes a super-profit which is soon averaged out in the industry. But the difference between a music tape that sells one hundred copies and a hit that sells millions, has nothing to do with averaging, etc. There is no law that obliges such hit creators to subsidize or help the well being of others in the same profession. He is taxed for his income as if he had made it in manufacturing or real estate. The allocations of money to music foundations is not directly related to the income of the stars because it is a free country.
"In the ethics and law of the industrial society, it is assumed, rightfully, to expect factory owners to be taxed for the welfare and social security of their workers and such measures are no longer viewed as the "infringement" of freedom. But in the case of the artist/workers, to be taxed in favor of the low paying members of their own profession is frowned upon. I think even professional organizations (in which celebrities usually do not participate) are an expression of the needs of the lower ranks of such professions to claim their share of the income. Maybe unconsciously the term social-responsibility used by some of these organizations like Physicians for Social Responsibility or Computer Scientists for Social Responsibility, is more an expression of a yearning for justice for themselves!"
Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/August 9, 2003
P.S. As far as the issue of massive unemployment of low-skill labor which will continue to increase; and social justice as related to that economic reality, I have discussed it in my viewpoint paper. Basically Welfare System that has always been government based, has proved to make more bureaucracy than justice. But the goal has not been wrong. There are authors like James Albus who have proposed National Mutual Funds, using the wealth-producing automated factories as the their source, independent of government, to create an alternative to the existing welfare system, but until then, in the interim, there is not choice but using the existing welfare system more efficiently , although it will not be that effective.
RELATED ARTICLES* A Theory of Uniqueness Value
* Wealth and Justice in Future Iran
* Alternative Income-Social Justice in Post-Industrial Society
سام قندچی
چهارده سال پيش در 1989 من مقاله اي نوشتم تخت عنوان "تئوري ارزش ويژه " و در آن نوشنه موضوع عدالت اجتماعي را در اقتصادهاي متکي به دانش تمدن نوين، مورد بررسي قرار دادم. در واقع تئوري اقتصادي من در باره اقتصاد نو، بر ارزيابي من از تحولاتي است که عمومأ انقلاب کامپيوتري خوانده ميشوند، و من در مقياس تاريخي در 1985 در مقاله ابزار هوشمند، اين تحولات را آقاز تمدن نويني خواندم، که یا توان جديد بشر در توليد ابزار هوشمند امکان پذير شده اند.
من به تفصيل در 2002 درمقاله اي درباره سوسياليسم نشان داده ام که سوسيلليسم نيز همچون سرمايه داري، در پاسخ به معضل عدالت اجتماعي قرن 21 ناتوان است، و سالها پيش در 1989 ، در نوشته ای تحت عنوان viewpoint ، خاطرنشان کردم که مسأله عدالت اجتماعي ميبايست در چارچوب تغييرات ساختاري که در سطح گلوبال در حال شکل گيري است طرح شود و نه به صورت مجزا در سطح محلي. و جريان ارتجائي ضد گلوباليسم کوششي لودايت وار Luddite ، براي حل معضلات حال، از طريق باز گشت به "بهشت" تخيلي گدشته است.
جريان چپ همانقدر از حل اين مهم عاجز است که جريان راست و اين دو نه تنها راه حلي براي مسأله دموکراسي در تمدن نوين ندارند، بلکه آنگونه که در زير توضيح ميدهم اين دوانديشه از درک معضل عدالت اجتماعي در جامعه فراصنعتي نيز عاجزند.
در 1989 زماني که من درباره معضل عدالت اجتماعي در قسمت چهارم مقاله تئوري ارزش ويژه بحث کردم، اين موضوع در محافل سياسي مورد توجه نبود. آنها که از توسعه سريع تکنولوژی هاي نو سر مست بودند، چنين معضلي را جدي نميگرفتند، و تصور ميکردند پيشرفت هاي جديد بطور اتوماتيک مسدأله عدالت را هم حل ميکند. از سوي ديگر آنهائي که نظيرسوسيليست ها کماکان دنيا را از ديدگاه پاراديم صنعتي مينگريستند، موضوع عدالت را نيز کماکان در چارچوب ارزش اضافي توليد صنعتي ميديدند، و پديده جديدي که من در نحوه پاداش برای ماحصل آنجه کار دانشي خوانده ميشود ميديدم برايشان بيگانه بود. نگرش آنها مرا به ياد کساني مييانداخت، که در آغاز اروپاي عصر صنعت، نيازي به سخن از نيروي کار صنعتي جديد نمي نميديدند، و فکر ميکردند مسأله عدالت مسأله دهقانان است.
اگر نخستين بحران هاي جامعه صنعتي لازم بود تا نياز به طرح موضوع عدالت اجتماعي درک شود، و نخستين اتحاديه هاي کارگري در پاسخ اين نياز شکل گيرند، امروز نيز نخستين بحران جدي توليد فراصنعتي در سيليکان ولي Silicon Valley کاليفرنيا در آمريکا، مسأله عدالت اجتماعي را براي توليد نو،طرح کرده است. همچنين بيشتر و بيشتر آشکار ميشود، که همانقدر که طرح موضوع عدالت براي کارگران صنعتي با موضوع عدالت براي دهقانان تفاوت چشمکير داشت، طرح موضوع عدالت اجتماعي براي مولدين دانش با مسأله عدالت براي کارگران صنعتي تفاوت اساسي دارد.
من در همان مقاله "تئوري ارزش ويژه " در 1989 نشان داده بودم که معضل اصلي عدالت اجتماعي در تمدن نوين مربوط به نحوه پاداش نتيجه کار حرفه هاي جديد است، که انچه* بهترين* است و يا *تصور* شود بهترين است، پاداش همه کارهاي مشابه را ميبلعد. پاداش محصول کار موسيقي دانان در طي قرون اينگونه بوده، اما نويسندگان و موسيقي دانان همواره گروه کوچکي بودند و معضل نحوه پاداش ثمر کارآنان موضوع مهم جامعه نميشد. وليکن مولدين دانش، بخش عظيم مولدين جامعه فراصنعتي هستند. در نتيجه موضوع عدالت اين جامعه اساسأ نه در مرحله توليد manufacture ، بلکه قبل از آن طرح است، يعنی زمان انتخاب يک محصول انديشه، مثلأ زمان پذيرش يک ASIC layout از طرف چند مشتري تعيين کننده.
يک موسيقيدان که مليون ها کپي از نوار آهنگش فروش ميرود، بخش اصلي منفعت آهنگ سازان مشابه را تصاحب ميکند، هرجند شرکتي که حق فروش آهنگ او را دارد، در پروسه صنعتي توليد "ارزش اضافي" بدست ميآورد. اما بقيه موسيقيدانان که در رنجند و احساس "اسنثمار" ميکنند، احساس بهتري نداشتند اگر سرمايه دار تمام فروش موزيک بي خريدار آنها را به ايشان ميداد. حتي سرمايه داري که آهنگ همکار موفق آنها را پخش ميکند "استثمارگر" اينان نيست. هرچند همکار موفقشان گهگاه از قراردادهايش مينالد، وي نيز ابدأ احساس استثمار نميکند. در واقع همکار موفق آنهاست که محصول کوشش کل گروه اجتماعي آنها را تصاحب کرده است، چرا که کار وي بهتزين است، و يا پذيرفته شده است که بهترين است، و در اينگونه توليد همانطور که در بخش اقتصادي مقاله ارزش ويژه بتفصيل توضيح داده ام، پاداش بر مبناي ميانگين نبوده، بلکه بر مبناي بهترين است.
همين نکته درباره بازي در فيلم سينمائي، نوشتن کتاب، طراحي نرم افزارو سخت افزار کامپيوتر، طراحي معماري، بازي در تيم هاي فوتبال و بسکتبال حرفه اي، و امثالهم صادق است. بخاطر تسهيل بحث بيائيم مدل کارگر-سرمايه دار را استفاده کنيم. اگر کارخانه اي با 1000 کارگر داشته باشيم و بهنرين کارگر معادل 800 کارگر حقوق بگيرد و بقيه اصلأ حقوق نگيرند، آيا ديگر موضوع عدالت مربوط به سرمايه دار است که ارزش اضافي را پرداخت نميکند، يا سوپر کارگر "superworker"، که "مشروعأ" حقوق 800 کارگر را تصاحب کرده؛ و درصد کوجکتز از آن را به صورت "ارزش اضافي" به صاحب کارخانه ميدهد.
نجار دوران اقتصاد کلاسيک ميز را ارزانتر يا گرانتر؛ نسبت به هزينه ميانگين توليد ميکرد. وليکن تابلوي لبخند ژوکوند میليون ها برابرهزينه کاغذ و مرکب و کارمزد داوينچي ارزش دارد، حتي اگر سخاوتمندترين صاجب کار، لئوناردوداوينچي را استخدام ميکرد. از سوي ديگر هزاران کار هنري، ارزششان از کاغذ و جوهري که بکار برده اند کمتر است و به دور ريخته ميشوند. ناشرين هر ماهه هزاران کتاب جلد مقوائي hardcover را به دور ميريِزند. اينها انتخاب بهترين، و نه انتخاب معدل در اين عرصه هاست. 99 تا از 100 کتاب درسي مقاومت مصالح بايستي "مشروعأ" خدف شوند و يکي انتخاب، و آن يکي تا سال ها، در صدها هزار نسخه منتشرخواهد شد و هزاران دلار در آمد خواهد داشت در صورتيکه 99 تاي بقيه بدور ريخته شده و نويسندگانش در آمدي از کار خود کسب نخواهند کرد.
نويسنده يک رمان موفق، پس ازانتشار چلد مقوائي، حق طبع و نشر کتاب جلد کاغدي، کتاب-نوار،تئاتر، فيلم سينمائي، ويديو، و غيره را سال پس از سال ميفروشد. در چنين حالتي ديگر بي عدالتي به دليل صاحب کار نيست، حتي ديگر در محيط کار صنعتي نيست. بي عدالتي در اصول اخلاقِي حاکم برنحوه پاداش کارهاي خلاق در جامعه نهفته است چرا که در درون گروه هاي خلاق الزامي وجود ندارد که مولف آن يک کتاب درسي موفق، تعهدي نسبت به زندگي مولفين 99 کتاب شکست خورده داشته باشد.
درست است که همين مسائل پاداش عادلانه درباره حرفه هاي خلاق، در قرون وسطِي نيز ميتوانست گفته شود، اما تفاوت در سرعتي است که امروزه کارهاي مختلف حذف شده، و "بهترين" ها تعيين ميشوند (اسکار، پوليتزر، گرمي، ...)، و مهمتر آنکه در توليد فراصنعتي کارهاي خلاق نظير طراحي نرم افزار و سخت افزار بخش اصلي توليد جامعه را تشکيل داده، و نظير نويسندگان جوامع گذشته، قشر کوچکي با اهميت ناچيز اقتصادي نيستید.
امروزه در سيليکان ولي Silicon Valley کاليفرنيا ميتوان بسياري مورد هاي مشابه مثالهاي بالا يافت. بسياري مهندسين سخت افزار و نرم افزار که نتيحه کارشان بهترين بوده و يا بهترين قلمداد شده، بليونر شده اند و آنها که نتيجه کارشان بهترين نبوده يا بمثابه بهترين تلقي نشده، با فقر دست به گريبانند. در نتيجه معضل عدالت اجتماعي براي اينان درسکتور صنعتي نيست، يعني مسأله اشان اين * نيست* که manufacturer ثمره فکر آنها را ساخته و فروخته و فقط سهم کوچکي از سود را به آنها داده است ، بلکه همکار موفق آنها است که ثمره کار کل گروه اجتماعيشان را تصاحب کرده است . البته براي محصولاتي که موفق ميشوند، نظـير يک آهنگ موفق، مسأله عدالت در توليد صنعتي نوار يا ويدئو، مثل توليد صنعتي در گدشنه، وجود دارد، هرچند اصل موضوع عدالت اجتماعي براي مولدين دانش و کارهاي خلاق، در آن بخش نيست، و به آنچه من ارزش ويژه ناميدم بستگي دارد.
بنظر من کساني که به کارهاي خلاق اشتغال دارند سازندگان اصلي تمدن آينده بشرند و معضل عدالت مسأله مرکزي کيفيت جامعه آينده ماست. وليکن از انجا که مسأله في مابين همکاران حرفه اي است، و نه بين طبفات متخاصم احتماعی، شناسائي مسأله مشکل تر شده است. بنظر من پاداش بر مبناي نياز welfare state نيز حل اين مشکل نيست، چرا که *قصد* را براي پاداش به رسميت نميشناسد. نياز يک نقاش گمنام براي رقابت با پيکاسو، فقط غذا و خانه نيست بويژه اگر در بنگلادش زندگي کند.
اختلاف بين يک کارخانه کفش دوزي پيشرفته و يک کارخانه متوسط و يک کارخانه توسعه نيافنه آنقدر زياد نيست، و آنکه بالاتر از متوسط است سود ويژه ميسازد اما خيلي زود بقيه بالا آمده، و توازن در ميانگين جديد ايجاد ميشود. اما تفاوت يک نوار موسيقي که فروش نرود و يک نوار hit پرمشتري که مليون ها فروش ميرود با قانون ميانگين قابل توضح نيست و همانگونه که به تفصيل در مقاله اقتصادي نوشتم با تئوري ارزش ويژه قابل تبيين است.
آنچه از نطر اجتماعي آشکار است اين است که هيچ قانوني وجود ندارد که سراينده نوار hit پرمشتري را موظف کند که براي رفاه افراد ديگر حرفه خود مالياتي بدهد. در واقع وي همانگونه ماليات ميدهد که اگر پولش را در صنعت يا سهام يا املاک کسب کرده باشد، و تخصيص پول به بنيادهاي موسيقی رابطه ای با درآمد ستارگان معروف موسيقي ندارد.
در اخلاق و قانون جامعه صنعتي بدرستي اينگونه فرض شده که صاحب کارخانه براي رفاه و امنيت اجتماعي کارگران بايستي ماليات بپردازد، و چنين انتطاري امروزه بمعني "محدود" کردن آزادی تلقي نميشود. وليکن گرفتن ماليات از اعضاء پر درآمد يک حرفه، بنفع اعضاء کم درآمد را، عرف و قانون هنوز نپذيرفته است..
لازم است در پايان ذکر کنم که مسأله عدالت اجتماعي براي کارگران صنعتي، که با توسعه فراصنعتی کار خود را از دست ميدهند و نياز به آموزش حرفه هاي جديد دارند، نيز بحشي از واقعيت دوران کنوني است. اگرجا بجا شده، به بخش فراصنعتي بپيو.ندند، عدالت اجتماعي در سيستم فراصنعتي ارزيابي ميشود همانطور که در اين مقاله بررسي کردم، و ليکن مسأله عدالت اچتماعي تا آنجا که در توليد صنعتي هستند، نظير گذشته در چارچوب جامعه صنعتی تبيين ميشود. همچنين موضوع آلترناتيو هاي رفاه اجتماعي و تجديد آموزش حرفه اي، براي کمک به شاغلين و بيکاران سکتورهاي صنعتي و کشاورزي، در دوران تحول به جامعه فراصنعتي، موضوع اين نوشته نبوده، و در جاي ديگر در آن باره نوشته ام، و مقاله جيمز البس نيز طرح جالبي براي آلترناتيو سيستم دولتي رفاهي welfare system براي جامعه فراصنعتي است که ميتواند پايگاه غيروابسته به دولت را براي چنين پروژه هاي تجديد آموزش ايجاد کند.
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.ghandchi.com/
31 شهريور 1382
Sept 22, 2003
بعدالتحرير: رساله مفصل اين بحث:
* يک تئوري ارزش ويژه
مقالات مرتبط
* ثروت و عدالت در ايران فردا
* درآمد آلترناتيو-عدالت اجتماعي در جامعه فراصنعتي
--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/BasicWritings.htm
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
Social Justice and the Computer Revolution
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/238-SocialJustice.htm
Persian Version
http://www.ghandchi.com/265-EconJustice-plus.htm
Fourteen years ago, in 1989, I wrote a paper entitled "Theory of Uniqueness Value" where I discussed the issue of social justice in the knowledge based economies of the new upcoming civilization, a society that is developing following the events that are commonly referred to as the computer revolution, which I have called in a broader context in my works as the civilization following the production of intelligent tools.
I have previously shown that socialism is as incapable as capitalism, to address the dilemma of social justice in the 21st Century. As noted in a viewpoint paper as early as 1989, I see the issue needs to be addressed within the context of the social structural changes that are happening globally and cannot be viewed as an isolated case.
And the reactionary anti-globalization movement is a Luddite attempt to go back to an imaginary "paradise" of the past to solve the current problems. The left is as sterile as the right not only to address the issue of democracy in the new upcoming civilization, but as I will explain below, it is incapable of comprehending the dilemma of social justice in the post-industrial society.
When I discussed about "The Dilemma of Social Justice" in the Part IV of my paper on Theory of Uniqueness Value, I hardly found anybody to care to listen to what I was discussing. Those who were happy with the strides of the new technologies never thought of such a dilemma as a serious matter and thought the new developments will automatically solve the issue of justice. On the other hand, those who still viewed the world within the industrial paradigm just saw the issue of justice within the industrial framework, and reminded me of the same way the ones concerned about peasants hardly saw the need to address the new industrial labor when industrialism started in Europe.
If the first crisis of industrial society was needed for the industrial society to realize that there was a need to address the issue of social justice and the trade unions were formed in response to that reality, the first major crisis of the post-industrial developments in the cradle of this new society, Silicon Valley of California, is showing to more and more participants of the new civilization that the social side of the change will not just follow, and the issue of justice is at the center of the debate, and old solutions like trade unions will not work either, because the foundation of the issue of justice in the new post-industrial world is fundamentally different from that of the previous industrial world. What is the difference?
I had already discussed it in "Theory of Uniqueness Value" in 1989 that the main issue of the dilemma of social justice is the way the works of new professions are rewarded by being the best or being perceived as the best. At the time I wrote the following example of the rewarding of musicians to clarify my point:
".., a musician who sells millions of copies of his tape gets the bulk of the profit even though the company that buys the copyright makes "surplus-value" from the production process. The other musicians who are suffering and feel "exploited" would not feel any better if the capitalist gave them all the proceeds of their not-selling piece of music. Neither is the other capitalist who is promoting the music of their colleague "exploiting" them. (Even though their celebrity colleague may sometimes complain about his contractors, he hardly feels exploited either.) In reality it is their colleague who is reaping the fruits of the activity of their whole social group because his work is the best (or accepted as the best).
"The same is true in movie production, book writing, software design, architectural plans, etc. For simplification purposes, let's look at a capitalist/worker model. If we had a factory with 1000 workers and only the best worker was paid the wages of 800 workers and the rest were unpaid, would the question of justice be related to the capitalist who does not pay the surplus value (say equivalent to the wages of 500 workers) or the "superworker" who is "legitimately" taking the wages of 800 (and is still himself giving out "surplus-value" to the owner!)
"The carpenter of classical economists would make a table cheaper or more expensive relative to the average cost of production. But Leonardo's Mona Lisa is worth much, much more than its paper and ink and its "labor-time" cost even if Leonardo was hired by the most generous employer. On the other hand, thousands of works of art are worth less than the paper and ink used to produce them and are dumped as trash. (Any publisher could give you the figure for the dumped hardcovers). It is looking for the best that justifies the fact that of one hundred text books on the Strength of Materials, ninety-nine have to fail!
"Even if all revenues from the sale of the product are given to the composer of a failed music piece, the musician would still not even meet the minimum survival needs. If the publisher of a not-so-terrific book does not even take any "surplus value" and gives all the proceeds to the writer, the writer will still suffer injustice but not from the owner (manufacturer, or publisher, etc.). If his book is really worthless, and not judged so simply because of social trends, then even public opinion is not responsible for the injustice.
"On the other hand, if a best-seller book pays lots of "surplus value" to the publisher, the "superprofit" of the author is still not comparable to that of the printer. The author will sell the copyright for subsequent paperbacks, mass paperbacks, books-on-tape, movies, plays, etc., if his book keeps on selling for decades. In such cases the injustice is not due to the employer, it is not even in the industrial work-place anymore. Instead, it is within the creative groups themselves. When a top violinist is making money like a millionaire and an average violinist cannot even make a minimum wage in his profession, then the dilemma of justice is not between the owner of the means of production and the worker, but is implicit in the ethical principles governing the reward of creative activities in our society.
"It is true that the same problems of just compensation could have been mentioned for creative professions in the Middle Ages. The crucial differences are: the speed in which works can be eliminated and "the best" determined (the Oscars, the Grammy's, the Pulitzers, etc.), and the continuous rise in the significance of the creative activities in contemporary life."
Today it is not hard to find many examples in the Silicon Valley that are exactly the same. Many hardware and software developers whose work were the best or perceived as the best became billionaires and many others whose works were not as such or were not perceived as such ended up in poverty. So the dilemma of social justice is no longer in the industrial sector (although that is also there but as time passes with the predominance of knowledge based economies the justice issues related to what I termed as related to the uniqueness value are taking precedence in the more advanced regions of the world).
This is what I wrote at the time about addressing the dilemma of social justice
"I think the people who are involved in creative activities are the principle builders of the future human civilization. The issue of justice is a central problem to our future quality of society. Yet because it is a problem between professional colleagues rather than between two opposite social classes, recognition of the issue is difficult. Star performers continue to appropriate the legitimate expectations of the average and lower ranked performers. Even rewarding on the basis of needs (welfare state) does not solve this problem because it does not recognize intention as a basis for reward (such as the intention of an anonymous composer is not legitimate for need-based reward system which prohibits him from even composing.) The "needs" of a well-known musician for an expensive secluded place for mediation is the same as that of an anonymous (or even bad) musician. The "needs" independent of intentions are meaningless for these groups (just having food and shelter is not enough to compete with Picasso, especially if you live in Bangladesh).
"The difference between an advanced shoe factory and an average or a less developed one is not much and the better than average makes a super-profit which is soon averaged out in the industry. But the difference between a music tape that sells one hundred copies and a hit that sells millions, has nothing to do with averaging, etc. There is no law that obliges such hit creators to subsidize or help the well being of others in the same profession. He is taxed for his income as if he had made it in manufacturing or real estate. The allocations of money to music foundations is not directly related to the income of the stars because it is a free country.
"In the ethics and law of the industrial society, it is assumed, rightfully, to expect factory owners to be taxed for the welfare and social security of their workers and such measures are no longer viewed as the "infringement" of freedom. But in the case of the artist/workers, to be taxed in favor of the low paying members of their own profession is frowned upon. I think even professional organizations (in which celebrities usually do not participate) are an expression of the needs of the lower ranks of such professions to claim their share of the income. Maybe unconsciously the term social-responsibility used by some of these organizations like Physicians for Social Responsibility or Computer Scientists for Social Responsibility, is more an expression of a yearning for justice for themselves!"
Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/August 9, 2003
P.S. As far as the issue of massive unemployment of low-skill labor which will continue to increase; and social justice as related to that economic reality, I have discussed it in my viewpoint paper. Basically Welfare System that has always been government based, has proved to make more bureaucracy than justice. But the goal has not been wrong. There are authors like James Albus who have proposed National Mutual Funds, using the wealth-producing automated factories as the their source, independent of government, to create an alternative to the existing welfare system, but until then, in the interim, there is not choice but using the existing welfare system more efficiently , although it will not be that effective.
RELATED ARTICLES* A Theory of Uniqueness Value
* Wealth and Justice in Future Iran
* Alternative Income-Social Justice in Post-Industrial Society